با چشم های درشت به افق نگاه می کردم. نمی تونستم باور کنم که واقعا اینکار کرده فکر می کردم فقط یه تهدید توخالی باشه.
برگشتم و با عصبانیت بهش ضربه زدم.
-تو یه دیوونه روانی هستی. به چه حقی همچین کاری کردی!
سهون سریع ماشین رو نگه داشت چون قطعا چپ می کردیم. به زدنش ادامه دادم و بلند گفتم:
-می دونی با چه جون کندنی تونستم بخرمش؟ با چه جون کندنی وسایل خریدم و پرش کردم؟ همه مثل تو نیستن که فرت و فرت پول بیاد توی کارتشون و اتیش زدنش کاری نداشته باشه! به لطف تو حتی نمی تونم برگردم سر کار قدیمم.
سهون که تا قبل از این می خندید با عصبانیت ساعدم رو گرفت.
-تو غلط کردی بدون من خونه خریدی! مگه چی کم داشتی که تن به کار کردن دادی وقتی حتی برای کوچیک ترین کارهاتم برات خدمتکار و بادیگارد گرفته بودم؟ خونه ای که بدون اجازه من خریدی چیزی جز یه طویله نیست.
ناراحت دستم رو کشیدم و به صندلی تکیه زدم. دقیقه ای هیچ کدوممون چیزی نگفتیم و فقط به روبرو و ازدحام جمعیتی که برای دیدن اتش سوزی اومده بودن خیره شدیم.
-دلم نمی خواد فرار کنیم.
هنوز اخم هام تو هم بود و چشم هام اماده گریه کردن.
-دلم میخواد از تمام کسایی که اذیتم کردن انتقام بگیرم.
سهون با ارامش نگاهم می کرد. دستم مشت کردم.
-دلم میخواد از تمام کسایی که باعث کاشتن تخم کینه توی دلم شدن انتقام بگیرم. کسایی که باعث شدن نیمی از عمرم رو بدون تو بگذرونم.
دستم رو گرفت و توی چشم هام زل زد.
-برات یه قلمرو دیگه می سازم، عروسکم.
لبخند زدم و اون خم شد و پیشونیم رو بوسید. قرار بود توی لیولند حمام خون راه بیوفته!
***
تمام مدت برگشت تا لیولند توی ماشین خوابیدم. هیچ کس همراهمون نبود چون کسی حدس نمی زد بخوایم به این زودی برگردیم. سهون ماشین رو توی حیاط خونه پارک کرد و بیدارم کرد.
هنوز کاملا پیاده نشده بودم که لب هاش روی لب هام کوبوند و کمرم رو سفت چسبید. بوسه ای مخلوط از شهوت و دلتنگی. حتی نذاشت وارد خونه شیم و تا ورودی لب هام رها نکرد. به محض اینکه با دستپاچگی و عجله کلید چرخوند و در باز کرد لباسش رو دراورد و سمتم هجوم اورد.
-تو من رو داری لوهان. من رو کاملا در اختیار داری، داشتی و خواهی داشت.
لباسم رو از تنم کندم و محکم بوسیدمش.
-این رو بهم بفهمون سهون. اینکه هیچ پشتوانه ای جز تو توی زندگیم ندارم.
دست هاش توی موهام فرو برد و چنگ زد. هنوز چیزی نشده ناله می کردم و همین اون رو تحریک می کرد. روی مبل خمم کرد و چندبار انگشت هاش رو توی سوراخم فرو برد.
![](https://img.wattpad.com/cover/341866508-288-k227827.jpg)
YOU ARE READING
BELONG
Fanfictionاون سهون بود. دوست پسر سابقش. دوست پسری که توی اوج فلاکت رهاش کرد تا مسیر ترقی رو طی کنه. دوست پسری که همراه با گذشته سیاه ترکش کرده بود. هنوز همونطوری بود. موهای کوتاه مشکی و زخم زشت زیر چشمش. پوزخند رعب اورش. صدای بم سهون توی گوشی کنار گوشش شنیده...