part 4

2.3K 250 16
                                    

(یاد آوری)

جین :کافیه بس کنید مثل بزدلا این جا نشینین زود باشین باید بریم ما هم بگردیم بلند شین دیگه
تا خواستن حرکتی کنن که صدای زنگ گوشیه نامجون بلند شد.

____________________

نمی دونستم کجام سردم بود خیلی ، همه جام خیس بود، سرم درد می کرد
خون هایی که از سرم میرخت مثل رد پایی بود که از خودم به جا می زاشتم نمی دونم چه قدر راه رفتم که رسیدم به یه مغازه قدیمی کمی خراب شده
طرف با دیدن حال و روزم اجازه داد زنگ بزنم، به نامجون زنگ زدم گفتم کجام، بیرون نشستم و منتظرشون شدم ، بیشتر از ۲۰ دیقه طول کشید تا بیان با صدای ماشین ها سرمو بلند کردم چشمام سیاهی میرفت خسته بودم خیلی ، دلم یه خواب آروم می خواست

از ماشین پیاده شدن که منم بلند شدم منتظر چهره نگرانشون بودم ولی عصبی بودن چرا؟
سوالی به همشون نگاه می‌کردم که نزدیکم شدن ولی یونگی هیونگ طوری سمتم اومد و با دستاش به سینم کوبید و هلم داد عقب که کمرم خورد به لبه شکسته میز و سوزش وحشتناکش ولی قبل از این دادم بلند شه سوزشه بد تری رو رو گونه چپم حس کردم مات مبهوت به جین هیونگ که بهم سیلی زد نگاه کردم و بعد صدای پر از تنفر هوپی هیونگ رو شنیدم
هوپی: چه طور تونستی، تو یه عوضی، تو یه آشغالی ازت متنفرم پارک جیمین
کوک : تو کثیف ترین آدمی هستی که تا به حال دیدم با نگاه کردن بهت چندشم میشه
تا خواستم چیزی بگم دوباره به عقب حل داده شدم و و دوباره اون سوزش و درد لعنتی و صدای سرد و پر از خشم نامجون هیونگ
نام: می دونی فک میکردم پاک و معصوم تر از تو نیست ولی تو یه عوضی دو رویی بیش نبودی
ته : ببینم قلبت واسع چند نفر جا داره هان
یونگی: قلب!! نوچ اشتباه می کنی اون عاشق نیست فقط دنبال هرزگی
جین: نتونستی از بینمون کسی رو انتخاب کنی که راضیت کنه نههه واسه همین گفتی همشون رو تست کنم
جیهوپ:می دونی ما نیازی به هرزه ای مثل تو ،تو گروهمون نداریم پس قبل از اینکه ما بیرونت کنیم بهتره خودت گمشی
مات و مبهوت بهشون نگاه می کردم از کجا فهمیدن آخه، ولی نه باید این جوری میشد ، قرار نرود ازم متنفر شن ، تا خواستم جمله ای بگم که با حرفی که شنیدم یخ زدم
جیمین:هیونگ اون جوری که فک ....
نام: خفه شو صدای نحصت رو نمی خوام بشنم ازت متنفریم پارک جیمین، دیقه هیچ وقت جلوی چشمم پیدات نشه
بعد گفتن حرفش همشون سوار ماشین شدن و رفتن، ولی قرار نبود اين جوری شه، نباید ازم متنفر شن باید بهشون بگم، پس دنبال ماشین دویدم و تا بهشون برسم ولی اونا سرعتشون رو بیشتر کردن که با پیچ خوردن پام تو دره پرت شدم و با داد بلندی بیدار شدم که مصادف با تیر کشیدن سرم شد با دستام سرمو گرفتم انگار داشتن تو سرم تبل می‌ زدن
این دیگه چه خوابی بود خواب نبود کابوس بود کابوس زندگیم احتمالا اگه بفهمن همچین ریکشنی نشون بدن نه!!!شایدم دیگه هیچ وقت تو صورتمم نگاه نکنن.

بالاخره بعد چند دیقه بهتر شدم سرمو بلند کردم که جای نا آشنایی رو دیدم وحشت زده به اطرافم نگاه کردم
جیمین:این جا دیقه کجاست؟؟؟
آجوما :خونه ی من ...
که با صدایی نگاهم رو به آجومایی که دم در اتاق ايستاده بود داد وگفتم
جیمین:ببخشید من اینحا چیکار میکنم آجوما
آجوما با سينی که معلوم بود توش سوپ هستش کنارم اومد و سينی رو روی میز کنارم گذاشتم و دستش رو باملایمت رو پیشونیم گذاشت و نفسش رو با آسودگی بیرون داد
آجوما:خداروشکر تبت پایین اومده ، حالت خوبه دردی که نداری
جیمین:فقط یکم سرم درد می کنه
سرشو تکون داد و سینی رو برداشت که دوباره ازش پرسیدم
جیمین:معذرت می خوام شما... کی هستین؟من، من اینجا چیکار دارم ؟
آجوما: آروم باش میگم پسرم، من یون مینسو هستم و همسر و پسرام این جا زندگی می کنیم ، تو رو دیشب کنار جاده دیدیم

(آجوما : خانم سن بالا / آجوشی: آقای سن بالا)

فلش بک

با همسرش از شهر بر میگشتن که توجهش به پسری که کنار جاده افتاده جلب شد
آجوما :اوه عزیزم اون جا یکی افتاده
آجوشی :کی کجا
آجوشی سریع ماشین رو کنار زد ،هر دو پیاده شدن و کنار پسری که زخمی کنار جاده بیهوش بود رفتن با هم دیگه پسر رو برداشتن و داخل ماشین گذاشتن ، آجوما کنارش نسشت و سرش رو روی پاش گذاشت و با دستمالی جلوی خون ریزی سرش رو گرفت
آجوشی : به دکتر زنگ زدم تا ما برسیم خونه اونم خودش رو میرسونه
آجوما سری تکون داد به پسری زیبایی که روی پاش بو نگاهی کرد تا به حال پسری به این زیبایی ندیده بود.

بالاخره به خونه رسیدن و پسر رو با کمک دکتر داخل برد.

دکتر بعد از این که سرش رو باند پیچی کرد، مرفین قویی به سرمی که چند دیقه پیش وصل کرده بود زد ، و بعد از برداشتن نمونه خونی بیرون اتاق رفت که آجوما با نگرانی جلو اومد و پرسید
آجوما: دکر لوو حالش چه طوره ؟!
دکتر لوو : سرش ضربه بدی خورده خون زیادی از دست داده برای همین ازش خون گرفتم تا ببینم‌گروه خونیش چی تا براش از درمانگاه خون بیارم، فعلا سرم زدم و زخمش رو بخیه زدم ولی باید بعد از این که بهوش اومد ببرینش بیمارستان تا از سرش عکس برداری شه، فعلا بیهوشه تا صبح بیدار نمیشه ولی ممکنه تب کنه پس مراقب باشین، صبح دوباره میام فعلا شب خوش
هر دو تشکری کردن که دکتر رفت

آجوما تا صبح بالا سر پسر بود تا تبش رو کنترل کنه، صبح شده بود ولی اون کنارش بود بدون ثانیه ای پلک زدن

بعد از این کمی تبش پایین اومد بیرون رفت تا براش سوپی درست کنه.

نزدیک های اتاق بود که صدای داد پسر رو شنید پس سریع خودش رو به پسر رسوند

پایان فلش بک


___________________________________
سلاااااام رونکااااا🤗
چه طورین خوشگلای من
خوب خوووب اینم از این پارت🤭

واااای چی شد ترسیدین🤣
ولی قرار نیست به این سادگیا بزنم همه‌چیز رو خراب کنم و بزارم بفهمن ولی شایدم به این زودیا باشه چه معلوم😁

اینو داشته باشین که امشب هم پارت بعدیش رو میزارم به عنوان تشکر که انقدر صبور بودین

مرسی... دوستون دارم...
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜

عشق پنهانWhere stories live. Discover now