part 33

2.1K 272 155
                                    

ویو جیمین


چند ساعتی بود داشتم روی پروژه‌ی جدیدم کار می‌کردم بدنم خشک شده بود و معدم داشت جر می خورد از بس پشت سر هم قهوه خوردم

با حس اینکه بدنم خشک شده بلند شدم کشُ گوسی به بدنم دادم تا از گرفتگی عضلاتم راحت بشم
با دیدن تختِ نرم و راحتم دلم قیلی ویلی رفت آاااح دلم می خواد برم ردش به خوابم ولی با یاد آوری کارم سرمو تکون دادم
جیمین: نه جیمین به خودت بیا باید کار کنی

وارد سرویس بهداشتی شدم و آبی به صورتم زدم ولی با شنیدن اسمم صدام میزدن
بیرون رفتم که با چهره گریون جونگوک مواجه شدم
جیمین: کوک ؟ چی شد
کوک : ح...حقیقت داره ؟
متعجب نگاش کردن چی میگه؟ چی شده؟
جیمین:چی؟
کوک: واقعیت داره؟
جیمین: کوک منو نترسون چی شده ؟
نزدیکم اومد و تو یه قدیم ایستاد
کوک: فقط یه سوال میپرسم باشه؟
جیمین: باشه
کوک : لطفا فقط راستشو بگو ،قول بده
جیمین : باشه
کوک: منو دوست داری ؟
آب دهنم قورت دادم تو چشمای هم رنگ شبش خیر شدم و آروم سرمو تکون دادم
جیمین: معلومه آره مگه میشه بانی عضله ایم‌ رو دوست نداشته باشم
کوک : اون جوری نه نه نه
چنگی به موهاش زدو اون یه قدم فاصله روهم از بین برد و محکم از مچ دستام گرفت
کوک: منو دوست داری؟ عاشق من شدی درسته
با چیزی که شنیدم حس کردم قلبم یه تپش جا انداخت از کجا فهمیده
کوک: خودت تو دفتر خاطرات نوشته بودی فقط یه بار به زبونش بیار لطفااااااا
چشمامو بستم نابود شدم
لعنتی لعنتیییی 
منتظر یه سیلی یا بدتر از اون رو داشتم که با حس نرمی رو لبام چشمامو با سرعت باز کردم
مثل مجسمه ایستاده بودم و اون داشت منو میبوسید
بعد چند ثانیه ازم فاصله گرفت و با دستاش صورتم رو قاب گرفت
کوک: دوست دارم پارک جیمین، عاشقتم هیونگ کوچولو خیلی زیاد، تو هم دوسم داری نه تو هم عاشقمی؟
حس کردم دنیا دور سرم میچرخه
جیمین: چ...چی گف...تی؟
کوک: حست یک طرفه نیست منم دوست دارم جیمین خیلی خیلی زیاد
با نگاهی اشکی بهش خیره شدم الکیه الکیه نمیشه نمیشه
جیمین: داری دروغ میگی ....د...داری ...دروغ میگی؟
کوک: نیست نیست لعنتی
جیمین: واقعا دوسم داری ، الکی نیست سربه سرم نمیزاری...اگه داری مسخرم میکنی ، نکن من دیگه تحمل هیچ چیزی رو ندارم کوک ...هق...کوک ترو خدا اذیتم نکن خواهش میکنم
کوک : چرا باورم نمیکنی دوست دارم میدونی همیشه از دور حسرت یه بار بوسیدنت رو داشتم و الان با چشیدن و بوسیدنت همینجا همین الان می تونم بمیرم و جون ...

بدون این که بزارم بقیش رو بگه رو پنجه پام ایستادم و لبامو رو لباش کوبیدم و مثل تشنه ها فقط بوسیدمش بوسیدم تا تمام غم هام رو فراموش کنم تا بفهمم واقعیه بالاخره ، بالاخره تونستم یکیشون رو بدست بیارم
همون طور که مشغول بوسیدن و لمس کردن هم بودیم طرف تخت حرکت کرد و رو تخت حلم داد انتظار برخورد بایه نرمی رو داشتم ولی با درد گرفتن کمرم داد خفه ای کشیدم و چشمام رو باز کردم
نفس نفس میزدم نگاهی به اطرافم کردم تاریک بود و من فقط یه خواب لعنتی دیدم مشتی به زمین زدم که فقط دستم درد گرفت
دلم می خواست گریه کنم
حتی خوابش هم آرام بخش و شیرین بود
نگاهی به وضعیت وحشتناک خودم کردم آخه چه طور با یه خواب شق کردم آاااااااخه
جیمین: آخ کوک ...آاااااخ ...ببین نصفه شبی باهام چیکار کردی
بدنم گُر گرفته بود اگه یکم دیگه لفتش بدم احتمالا از شق درد بمیرم
پس بدون تعلل وارد سرویس بهداشتی شدم



عشق پنهانWhere stories live. Discover now