part 20

1.7K 250 97
                                    

جیمین ویو




واقعا خسته بودم نتوسته بودم بخوابم فقط سه ساعت خوابیدم اونم به لطف قرص خواب بود
وقتی هم بیدار شدم نتونستم تو خونه بمونم حس
خفگی به هم دست می‌داد پس زدم بیرون تا ظهر فقط دوییدم

از گرسنگی معدم داشت سوراخ می شد ولی دیگه قرار نیست چیزی بخورم باید وزن کم کنم






بعد خوردن یه تیکه گوشت اونم به خاطر نگاه های تهیونگ و تشکر کردن
رفتم تو اتاقم یه دوش سریع گرفتم تا کمی از کرختگی بدنم رو کم کنم

روی صندلی نشستم نگاهی به خودم تو آیینه کردم
به این فک کردم که چه جوری این لپ های دردسر ساز رو آب کنم آخه چرا آب نمیشه چرا نِمیری

با یادآوری اینکه صبح قرص هامو نخوردم و الان هم باید ماله ظهر رو بخورم سریع قرص هامو از کشو بیرون آوردم و خواستم بخورم
ولی با فکری که به‌ سرم زد مکثی کردم
گوشیم رو برداشتم اسم داروها رو تو گوگل سرچ کردم شروع کردم به خوندن

گوشی رو کنار گذاشتم دستی به صورتم کشیدم
جیمین:آخه چرا باید چاق کننده باشن خداااااا

نباید دیگه بخورمشون نباید بیشتر از این وزن اضافه کنم  ولی اگه نخورم حمله های عصبیم ، لرزش دستام و بدنم ، سرگیجه هام و بی اعصابی هام دوباره شروع میشه  

جیمین:مشکلی نیست از پسش بر میام آره اگر هم نتوستم خوب دوباره شروع میکنم به مصرفشون ولی نه میتونم باید وزن کم کنم که این قرص ها مانعشونه درسته پس دیگه نباید بخورم

نفس عمیقی کشیدم و قرص هارو دوباره برگردوندم تو کشو

روی صندلی تو بالکن نشستم واقعا به یکم هوای تازه نیاز داشتم سرم رو میز گذاشتم و شهر و ساختمان های بلند نگاه کردم
نگاهم رو دادم به آسمون خیره بهش لب زدم
جیمین :چی میشد همه چیز تموم شه من دیگه نمی تونم ، میفهمی سخته خیلی سخته دیگه توانایی مقابله با مشکلات رو ندارم میدونی دلم می خواد بخوابمُ دیگه بیدار نشم
آروم خندیدم که باعث شد قطره اشکی از چشمم بیفته
جیمین: خودم که نتونستم خودم رو بکشم حداقل  تو بکش تا راحت شم
چشمام روبستم و با یاد آوری اون روز نفس عمیقی کشیدم






(فلش بک /
چهار سال پیش)



جلوی آیینه حموم ایستادم
جیمین: نه نه دیونه تو یه احمقی
مشت محکمی به دیوار کوبیدم
جیمین: من چه طور تونستم !! اصلا امکان نداره !!همچین چیزی محاله
این بار مشتم رو سینم کوبیدم انگار که حالم رو بهتر میکرد دوباره و دوباره کوبیدم با درد گرفتن سینم بالاخره دست از کوبیدن به سینم برداشتم و
عقب رفتم با برخورد کمرم به دیوار سر خوردمُ رو زمین نشستم دستم رو رو قلبم گذاشتم
جیمین : چرا باید عاشق اونا شم اونم نه یکیشون همشون این عشق نیست دوست داشتن نیست عوضی بودن نامرد بودنه خیانت کردنه ولی چرا قلبم با هر بار لمس شدن از طرف اونا جوری میزنه که انکار می خواد بیاد بیرون

عشق پنهانWhere stories live. Discover now