part 44

1.5K 274 105
                                    

( فلش بک )




کلافه از اتاق خارج شد و کنار تهیونگی که مشغول بازی بود نشست
بعد صحبت کردن باهاش به جای اینکه حالش خوب شه بدتر شد
با فهمیدن اینکه قراره یه روز دیگه تو بوسان بمونه باعث می‌شد بشینه و تا زمانی که برمیگرده گریه کنه
نگاهی به بقیه انداخت اگه اونا بدونن چی تو قلب و ذهنش میگذره مطمعنا اونو ترد می‌کردن و حاظر به دیدنش نمی شدن
از حس بدی که تمام وجودش رو گرفت و زبونش رو محکم به لپش فشار داد و دستش رو مشت کرد و ناخون هاشو تو دستش فرو کرد و بدون توجه به اینکه دستش درد میگره به کارش ادامه می‌داد



پشت میر نشسته بودن 
میز از غذاهای رنگارنگ بود ولی هیچ کدوم دلمو دماغ خوردن چیزی رو نداشتن
انگار نبود جیمین براشون زیادی بود
یونگی: فردا برناممون چیه ؟
جیهوپ: فعلا هیچی
تهیونگ: باید منتظر جیمین بمونیم تا دنس پرکتیس رو ظبط کنیم
کوک : اون که فردا شب میاد
جین : باهاش حرف زدی ؟
کوک : آره یکم پیش
یونگی : پس اونی که پشت خط میومد تو بودی؟
کوک : آره فک کنم چون دفعه اول که زنگ زدم  اشغال بود
یونگی لبخند عجیبی تحویلش داد و سرشو پایین انداخت و مشغول بالا پایین کردن غذای بیجارش شد
جیهوپ: میگم بیایین یه کاری کنیم من واقعا حوصلم سر رفته
تهیونگ: منم فک کنم کسی حوصله نداره!
نامجون: اگه جیمین بود که حوصلمون سر نمی‌رفت
به خاطر چیزی که گفت با دستی که رو پاش بود شلوارش رو چنگ زده و احمقی نصار خودش کرد
کوک : آره راست میگی هیونگ
فقط سرش رو تکون دادو چیزی نگفت


سوجو ها و تنقلات رو زمین گذاشتن و روی بالشتک هاشون نشستن
جیهوپ: خوردن ، سرگرمی جالبیه
تهیونگ: مخصوصا مست کردن
یونگی : دقیقااااا... به سلامتی هممون
کوک کل لیوان رو سر کشید روی میز گذاشت و آهی طولانی و پر دردی کشید 
جیهوپ : چرا آح میکشی ؟ چیشده
کوک : خستم هیونگ خیلی خستم
جیهوپ لبخندی زد ولی لبخندش هیج بوی از شادی نبود تمامش رو غم گرفته بود
درسته نمی دونست کوک از چی خستس ولی از حال خودش خبر داشت
اونم خسته بود خسته از هر چیزی مخصوصا از پنهان کردن احساساتش و عذابش
یونگی : هممون خسته ایم
تهیونگ: خستگی من خیلی بزرگه ، نمی تونم دیگه رو دوشم نگهش دارم
لبخند غمگینی زد ، همشون یه دردی داشتن و شاید درد اون بزرگ تر از همشون بود
داشتن عشق یک طرفه بدجور خسته و داغونش کرده بود
ولی دیگه خیلی خسته بود نیاز داشت با یوی حرف بزنه تا شاید کمی از غم توی قلبش رو کم کنه و چی بهتر از دوستاش
با فکری که به‌ سرش زد آروم لب زد 
جین : بیایین یه کاری کنیم
کوک : چی؟
جین : اون چیزی که اذیتتون میکنه یا یه راز یا یه چیزی که هیچ وقت دوست ندارین کسی بفهمه رو به هم بگیم
یونگی: ریلی ؟ چرا باید چیزی که نخواییم به کسی بگیم رو به ۵ نفر بگیم
جین : منطقی بود .... خب اوکی فهمیدم
بلند شد و توی اتاقش رفت ، با چند تا کاغذ و خودکار و یه ظرف برگشت و جلوی همه یکی گذاشت و نشست
جین : هر چیزی که دوست دارین بنویسین بعدش می سوزونیم شاید یکم از خستگیمون رو کم کرد
نامجون : باشه
هر کدوم شروع به نوشتن کردن کلمات و جملات متفاوت روی کاغذ ها ثبت میشد ولی با شخصی مشترک

عشق پنهانWhere stories live. Discover now