White heart , Namjin version2

33 9 6
                                    

Part 2

ﺑﺎ ﺍﺣﺘﯿﺎﻁ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺑﻮﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﻭﺍﺭﺩ راهرو ﻣﺨﻔﯽ که از پشت بوم به حیاط راه داشت، شد.

ﺑﺪﻭﻥ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺻﺪﺍﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺯﺟﻪ‌ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺍﺧﻞ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﯽﺍﻭﻣﺪ ﺁﺭﻭﻡ ﺁﺭﻭﻡ، ﭘﻠﻪﻫﺎﯼ ﻣﻨﺘﻬﯽ ﺑﻪ ﺣﯿﺎط ﺭﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽﺭﻓﺖ، بدون اینکه به غم اون فریاد‌های غمگین خانواده‌ی داغ دیده توجهی داشته باشه.

ﺩﯾﮕﻪ ﮐﺎﺭﺵ این‌جا ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﻟﮑﻪﻫﺎﯼ ﮐﺜﯿﻒ ﺍﯾﻦ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖﻫﺎﯼِ ﺧﻮﺩﺵ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩﻩ وﻫﯿﭻ ﺣﺲ ﭘﺸﯿﻤﻮنی ﻧﺪﺍﺷﺖ.

درسته، خودش همیشه خدای گناه بود، کسی که وظیفه سیاه کردن روح انسان‌ها رو داشت، اما خیانت، همون چیزی بود که حتی خود هرمس هم نمی‌تونست تحملش بکنه.

اهمیتی نداشت خیانت به چه کسی؛ همسر، فرزندانشون و یا حتی مردم جامعه‌ای که بهشون اعتماد داشتن و اون‌ها رو امین خودشون می‌دونستن.
ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺟﯿﺐ ﭘﺎﻟﺘﻮﺵ ﺭﺳﻮﻧﺪ ﻭ ﻋﻄﺮ ﺟﯿﺒﯽ ﮐﻮﭼﯿﮑﺶ ﺭﻭ ﺩﺭآوﺭﺩ و ﺟﺎﯾﯽ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻪ ﺭﮒ ﺩﺳﺘﺶ ﺯﺩ.

مچش رو بالا آورد و با دم عمیقی عطر تلخ رو بو کشید و پوزخندی از عطر مرگی که پوستش بهش آغشته شده بود، زد.

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻌﺪ ﮐﺸﺘﻦ آﺩﻡ‌ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﺪﺭش ﻣﺠﺒﻮﺭش ﮐﺮﺩﻩ بود ﺩﺭﺑﺮﺍﺑﺮﺷﻮﻥ ﺳﺠﺪﻩ بکنه، ﺍﺯ ﻋﻄﺮ ﺧﺎﺹ خودش استفاده بکنه.

ﺣﺲ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍﯾﺤﻪ ﻧﻔﺮﺕﺍﻧﮕﯿﺰ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﺯﺷﺘﯽکه از روح کثیف اون مقتول‌ها رها شده رو از خودش پاک می‌کنه.

"ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ آقا، ﺷﻤﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭼﯿﮑﺎﺭ می‌کنید؟"

ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﭼﻨﺪ ﻣﺘﺮ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﭘﻠﻪ‌ﻫﺎ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ، مکث کرد و سر جای خودش ایستاد.

ﻧﮕﺎﻩ ﺳﺮﺩﺵ ﺭﻭ ﺑﺎﻻ ﺁﻭﺭﺩ و ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﻋﮑﺎسی ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭﯼ ﺩﺭﺣﺎﻝ ﺳﺮﮎ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺑﯿﻦ راهرو ﺗﻨﮓ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺑﻮﺩ، ﭼﺸﻢ‌ﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﺭﯾﺰ ﮐﺮﺩ.

ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩ ﺩﻗﯿﻖﺗﺮ ﻫﺎﻟﻪ ﺍﻃﺮﺍﻑ شونه‌های درشتش ﺭﻭ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﺑﮑﻨﻪ. نور قوی که به چشم‌های تیره‌اش می‌زد وسوسه‌اش می‌کرد دستش رو جلو ببره و حس لمس اون سفیدی بی‌انتها رو تجربه بکنه.

ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭼﺸﻢﻫﺎﯼ ﺩﺭﺷﺘﺶ ﺑﻬﺶ ﺯﻝ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺮ ﺷﺪ. چشم‌هایی که با مژه‌های بلند قاب گرفته شده بودند و تند تند پلک می‌زدن.

ﻫﯿﭻ ﺣﺴﯽ ﺍﺯ ﭼﻬﺮﻩ‌ی ﺭﻧﮓ ﭘﺮیده ابلیس ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﺒﻮﺩ. بی‌روح، مرده و خالی.

تمامِ روح و جسمِ ﻓﺮﺷﺘﻪ‌ی ﻣﺮﮒ با ﺧﺎﮐﺴﺘﺮ ﻋﺠﯿﻦ ﺷﺪﻩ و ﺗﻤﺎﻡ تنش ﻣﺜﻞ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮ مرده ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺭﻧﮓ ﭘﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ.

White heart / Namjin versionWhere stories live. Discover now