White heart/ Namjin Version 23 Last part

19 6 5
                                    

Part 23, Last Part

آخرین تکه‌ی گلدون سفالی شکسته رو برداشت و توی پلاستیک مشکی رنگ انداخت. آروم دسته‌ی پلاستیکی جارو رو گرفت و خاک پخش شده‌ کف زمین رو توی خاک‌انداز ریخت تا توی گلدون جدیدی که خریده، بریزه.

روی زانو‌هاش خم شد و گیاه سانسوریایی که چند برگش از نبودن ریشه‌اش توی خاک به مدت یک هفته خراب شده بود رو توی گلدون جدید گذاشت.

بعد از تموم شدن کارش دستش رو تکوند و نگاهی به اطرافش انداخت، بلاخره تونسته بود با کمک سوبین خونه‌ی ترکیده‌ی سوکجین رو مرتب بکنه.

بعد از یک هفته بی‌خبری از دوست خبرنگارشون و تماس‌هایی که جواب همشون صدای اون اپراتور لعنتی بود که می‌گفت پیغام بذارید، نگران هیونگشون شدند و سری به خونه‌‌اش زدند.

بماند که دو سری اول سوکجین حتی نای این رو نداشت تا بره و در روز باز بکنه و دو پسر با پرس‌و‌جو از همسایه‌هاش متوجه شده بودند که یک هفته‌ایه که توی خونه خودش رو حبس کرده و کسی بیرون رفتنش رو ندیده.

این‌بار یونجون بود که با نگرانی در رو شکونده بود و با دیدن وضعیت خونه متوجه شد دلشوره‌اش بی‌جا نبوده.

تمام وسایل خونه شکسته بود، حال ‌و ‌هوای خونه انگار با طیف رنگی مشکی و خاکستری احاطه شده و نفس کشیدن توش سخت بود.

پرده‌ها کیپ ‌تا‌ کیپ کشیده شده بودند و خورشید نمی‌تونست حتی برای یک لحظه به پسر بی‌پناه توی خونه سر بزنه.

دودی که از سمت اتاق می‌اومد توجهشون رو جلب کرد، بوی نیکوتین کل خونه رو گرفته و معلوم بود که مدت زیادیه هیچکس دستی به سر و روش نکشیده.

وقتی از راهرو خاک گرفته و تاریک خونه گذشتند و به اتاق خواب انتهاش رسیدند، باورشون نمی‌شد پسری که به تاج تخت تکیه زده و دورش پر از خاکستر و فیلتر سیگار و شیشه‌های مشروبه، سوکجین باشه.

پسر بزرگ‌تر بعد از هربار دود کردن اون رول‌های اعتیاد‌آور بی‌توجه به روتختی سفید، خاکستر سوخته‌اشون رو، روی تخت می‌تکوند.

روتختی‌ سفید مثل روحش از خاکستر سیگار می‌سوختند، نخ‌های پنبه‌ایش بعد از جدا و جمع ‌شدنشون سیاه می‌شدند؛ مثل روح سوکجین.

حالا جفتشون سیاه، آسیب‌دیده و عزادار بودند. جفتشون به دست سوکجین بی‌فروغ شده و برای برگشتن به خود قبلیشون التماس می‌کردند.

سوکجین جز همون روزی که نامه‌ی نامجون رو خوند، دیگه اشک نریخت؛ انگار که دوباره اشک‌هاش تصمیم گرفته بودند آسمون چشم و قلبش رو ابری بکنند و راه نفسش رو ببندند.

توی خلوت بین دیوارهایی که ماه‌ها شاهد عشق بازی خودش و نامجون بودند، خودش رو حبس کرده بود و از درون گریه می‌کرد.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Mar 10 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

White heart / Namjin versionWhere stories live. Discover now