*9*

119 53 56
                                    

- هیونگ، هیونگ، هیوونگ خب صبر کن بهت برسم!!

و با نفس‌نفس ازش جلو زد و راهش را سد کرد.

- الان کجا داری می‌ری؟

+ می‌ری یا خودم برم؟

لحنش آرام و گرفته بود و چانیول هم نمی‌خواست او را عصبانی کند ولی خب محض رضای خدا، هنوز یک ساعت هم از مرخص شدنش نگذشته بود؛ حتی هنوز از حیاط بیمارستان بیرون هم نرفته بودند!

چانیول نفسش را فوت کرد و دستانش را به کمرش زد:
- الان رفتنت اونجا دقیقا چه سودی داره؟ تنهایی چه کاری ازت ساخته‌ست اونم با این حالت؟ چندنفرو می‌خوای بپایی و چندتا طبقه رو می‌خوای سرکشی کنی؟ اگه مشکلی هم هست باید اونو پیدا و حذفش کنیم نه اینکه مدام نگهبانی بدیم.

جونمیون بدون حرف فقط نگاهش کرد و چانیول همان‌طور که بازویش را می‌گرفت و او را به سمت ماشین می‌کشید سعی کرد قانعش کند:
- این‌قدر لج نکن، این‌قدر به خودت صدمه نزن. داری بخاطر یه ساختمون با خودت چیکار می‌کنی؟ از دیشب تا خود الان اصلا متوجه شدی چه بلایی سرت اومده؟ چه بلایی سر من اومده؟ هنوز ده دقیقه نشده که از اورژانس اومدیم بیرون و بازم این رفتارته؟ خواهش می‌‌کنم بس کن جونمیون هیونگ.

چانیول حالا در سمت شاگرد را برایش باز نگه داشته بود تا او سوار شود اما جونمیون مقاومت کرد:
- بخاطر یه ساختمون؟

خیره به مردمک‌هایش زمزمه کرد و چانیول با خجالت لب گزید اما از موضعش کوتاه نیامد:
- آره بخاطر یه ساختمون. هر هدف و خواستی هم که پشتش باشه، بازم ارزش نداره جونتو براش ببازی! مگه خودت همیشه از آرزوهات بعد از تموم شدنش نمی‌گفتی؟ اگه بلایی سرت بیاد، دیگه اون پروژه به چه دردی می‌‌خوره؟

جونمیون کمی دیگر خیره نگاهش کرد و بعد بی‌حرفی سوار ماشین شد. چانیول آهی کشید، در را بعد از سوار شدن او بست و ماشین را دور زد و خودش هم پشت فرمان نشست.
پنج دقیقه‌ای از حرکتشان گذشته بود و سکوت ایجاد شده آزارش می‌داد، پس با لبخندی که به زحمت روی لبش کش آمده بود، سعی کرد کمی جو سنگین را از بین ببرد:
- الان می‌ریم یه رستوران خیلی خوب، یه ناهار پروپیمون بخوریم که یکم انرژی بگیری و...

+ می‌خوام برم خونه.

- یاا ساز مخالف نز...

+ گفتم می‌خوام برم خونه.

لحن جونمیون هنوز همان‌طور بود، انگار که رسش کشیده شده باشد، آرام و گرفته حرف می‌زد و از صورتش هم هیچ‌چیز پیدا نبود. نه اخم داشت، نه مردمک ثابت چشمانش حرکتی می‌کرد و نه لب‌هایش از حدی که برای حرف زدن لازم بود، بیشتر تکان می‌خورد. چهره‌ی مرده‌اش حال چانیول را گرفت و بعد از آن تا وقتی که به خانه‌ی او برسند، دیگر حرفی نزد.
جلوی ساختمان پارک کرد و ترمز دستی را کشید. همان‌طور که به روبه‌رو خیره بود، گفت:
- ماشین و وسایلت اونجا مونده، برات میارمشون.

[ Kim Husky ]Where stories live. Discover now