*19*

150 58 198
                                    

- الو.

+ مهندس جانگ! شما کجایین؟! هیونگ چرا گوشی‌شو جواب نمی‌ده؟! می‌دونید از صبح تا حالا چقدر به جفتتون زنگ زدم؟!

- دیدم میس‌کال‌هاتو. ببخشید. خواب موندیم، دیر حرکت کردیم.

+ بابا یعنی چی که خواب موندین! شما قرار بود تا ظهر اینجا باشید. الان ساعت سه بعدازظهره! من مردم از نگرانی!

- گفتم ببخشید دیگه پسر خوب! تا دو ساعت دیگه می‌رسیم.

+ ای بابا!

- چی شده؟ اوضاع مرتبه؟ بارها رسید؟

+ هیونگ خودش کجاست؟

- خوابه.

+ خوابه؟؟ یعنی چی که خوابه!؟ حالش خوبه؟

ییشینگ نیم نگاهی به سمت اوی خوابیده انداخت؛ صندلی ماشین را خوابانده بود و به نظر می‌آمد که خوابش عمیق‌تر شده.

- آره الان خوبه. دیشب حالش خوب نبود، تا صبح نخوابیدیم. بخاطر همین دیر راه افتادیم.

لحن صدای چانیول مضطرب و نگران شد:

- چرا حالش خوب نبود؟! چه‌ش شد دوباره؟!

+ چیزی نیست نگران نباش. تو چی کار کردی؟ چی شد، بارها رو تحویل گرفتین؟!

- ای وای...

ییشینگ تای ابرویی بالا انداخت و حالا خودش هم نگران شده بود:

- چانیول چی شده؟

+ اول بهم بگین چرا حالش خوب نبود...

صدای چانیول گرفته شد و ییشینگ با تردید نگاه دیگری به سمت جونمیون انداخت:

- یکم مست کرد، بعدش تا صبح تب و لرز داشت و هی از خواب می‌پرید. جفتمون بد خواب شدیم.

+ هیونگ مست کرد؟؟؟ امکان نداره!! به من راستشو بگین!

- دارم راستشو بهت می‌گم. منم می‌دونم الکل نمی‌خوره ولی دیشب خورد دیگه!

+ آخه...

- چانیول نصفه جونم کردی! می‌گی چی شده یا نه!

+ اگه... اگه حالش خیلی بده، می‌شه... فعلا بر نگردین؟!

- یعنی چی که بر نگردیم؟!

+ آخه..‌. اینجا اوضاع اصلا خوب نیست!

دست و پای ییشینگ شل شده بود اما از آن‌جا که در اتوبان بزرگ و شلوغی بودند، نمی‌توانست حتی کمی از سرعت ماشین کم کند. به زحمت پرسید:

- چی‌شده...؟!

چانیول در آن‌ور خط، لب جوید و دستش را میان موهای پریشان شده‌اش برد و دوباره بهمشان ریخت. اگر جونمیون می‌رسید و اوضاع را می‌دید، جهنم می‌شد!

- من... من نمی‌‌دونم... من صبح رفتم سر پروژه ولی دیدم به غیر دو سه‌تا کارگر، هیچ‌کسِ دیگه نیست! بعد... بعد...

[ Kim Husky ]Where stories live. Discover now