Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
- سئول سال ۲۰۰۴
صدای سوت توسط داور به صدا در اومد و بازی ۸۷ به ۶۳ نفع تیم دبیرستان سون به پایان رسید. طولی نکشید که سر و صدای تماشاگرها و بازیکنهای تیم سون ورزشگاه رو پر کرد. مثل همیشه دخترهای جوون کلاسشون با آب و تاب درمورد کاپیتان تیم دبیرستانشون صحبت میکردن و اون رو با دست بهم نشون میدادن.
_ خدای من وو ییفان واقعا فوقالعادهس.. اون پسر چینی هم قدبلنده و هم خوشتیپ و جذابه.. خوشحالم دانش آموز کلاس ماست!
_ دقیقا! نصف امتیازای تیم سون رو خودش تنهایی گرفت!
_ به دوست دخترش حسودیم میشه!
_ نمیدونم کیه ولی شنیدم که یه هرزهس!
_ آه.. دقیقا! منم شنیدم که فقط با باز کردن پاهاش و جا خوش کردن تو تخت ییفان تونسته باهاش باشه!
پسر رنگ پریده لبخند کوچیکی زد و بدون توجه به حرفها و صحبتهای پوچ و بیهوده چندتا دختر بیاهمیت به سمت فضای باز بیرون ورزشگاه رفت. کی به حرف اونها اهمیت میداد؟ اونها بدون توجه به چیزی، به کسی که نمیشناختن توهین میکردن فقط چون نمیتونستن وو ییفان رو داشته باشن! اینجور شایعات همیشه بیرحمانه قلب و روح آدمها رو هدف میگرفتن و باعث میشدن اونها آسیب ببینن. ولی پسر لاغر اندام خیلی وقت بود که دیگه در برابر ضربات بیرحمانه اونها مقاوم شده بود.
درحالیکه توی حیاط ورزشگاه قدم میزد و اطرافش رو دید میزد، دستهایی دورش حلقه شدن و بوسه سطحیای روی گونهش نشست.