𝖢𝗁𝟣𝟨 - 𝖳𝗋𝗎𝗍𝗁

73 18 15
                                    

مردم برف یا بارون یا برگ های پاییزی نیستن، موقع سقوط کردن اصلا زیبا به نظر نمیان...
🎬Erased

- سئول ۲۲ سپتامبر سال ۲۰۱۹

بوسه کوچیکی روی گلوی مرد نسبتاً مسن مقابلش گذاشت و لبخند دلربایی زد. مرد نیشخندی زد و همچنان خودش رو مشغول برگه‌های مقابلش نشون داد و وانمود کرد که تلاش‌های پسر کنار دستش برای جلب توجهش رو ندیده.

پسر جوون روی میز درست کنار برگه‌هایی که خودش رو سرگرمشون کرده بود، نشسته بود و هرازچندگاهی شیطنت میکرد و با کاشتن بوسه‌ای روی گلو و صورتش سعی میکرد توجهش رو جلب کنه.

_ تا کی میخوای بهم بی توجهی کنی؟

مرد بدون اینکه جوابی به پسر بازیگوش کنارش بده خودکار رو بین انگشت‌های کشیده‌اش چرخوند.

پسر با دیدن واکنشش اخم‌هاش رو تو هم کشید و از روی میز بلند شد. چند قدم برداشت و جلوی ویترین شیشه‌ای متوقف شد. نگاهی به قاب عکس‌های توی ویترین کرد و با دیدن عکس دوستش کنار مادر و پدرش که الان شوگر ددیش حساب میشد، لب‌هاش رو داخل دهنش کشید.

اون پسر... با یه قاشق طلایی توی دهنش متولد شده بود. چیزی که باعث میشد یه زندگی خوب و آروم داشته باشه. زندگی ای که اون و امثالش حتی تو خواب هم نمیتونستن تجربه کنن. آهی کشید و به لبخند شیرین پسر که بین ارتودنسی دندونش حبس شده بود، خیره شد و در کنارش لبخند کوچیکی زد.

با چرخوندن چشم‌هاش و تغییر دادن جهت نگاهش خودش رو مجبور کرد تا نگاهش رو از اون تصویر معذب کننده بگیره و اون رو معطوف جسمی کنه که درخش زیباش عقل رو از سرش میپروند. چاقوی خوش‌دستی که توی قلاف طلاییش میدرخشید...

_ جونیونگ... بیا اینجا!

با شنیدن صدای مردی که تمام تلاشش رو برای جلب توجهش کرده بود و درنهایت با بی‌توجهیش مواجه شده بود، از جلوی ویترین کنار رفت. همون‌طور که برق ترسناک چشم‌هاش رو پشت لبخند معصومانه‌اش پنهان میکرد، دستش رو پشت سرش برد و سعی کرد شی توی دستش رو از دید مرد پنهان کنه و همزمان با قدم‌های آرومی به سمت مرد اومد. کمی مکث کرد و بعد از دیدن نگاه منتظر مرد، روی پاهاش نشست. لب‌هاش رو نزدیک گوش مرد برد، جوری که موقع صحبت کردن با لاله گوش مرد برخورد داشته باشن. نیشخندی زد و زمزمه کرد:

_ بالاخره کاری که بخاطرش همش ایگنورم میکردی تموم شد؟

مرد دستش رو بالا برد و از زیر لباس پسر کمرش رو نوازش کرد.

_ کارم خیلی وقت بود که تموم شده بود. فقط میخواستم تلاش‌های احمقانه اما دوست داشتنیت رو برای جلب توجهم ببینم.

هنوز چند ثانیه از تموم شدن حرفش نگذشته بود که در اتاقش باز شد و پسر جوونش وارد اتاق شد.

𝖲𝗆𝗂𝗅𝖾 𝗈𝖿 𝗍𝗁𝖾 𝖽𝖾𝖺𝖽 | 𝖪𝖺𝗂𝗁𝗎𝗇Where stories live. Discover now