𝖢𝗁𝟣𝟩 - 𝖥𝗎𝗃𝗂𝗍𝖺 𝖨𝗓𝖺𝗇𝖺𝗀𝗂

57 17 2
                                    

بهترین احساس توی دنیا اینه که بدونی واقعاً برای کسی معنا داری.

-❗-
این پارت حاوی صحنه های خشونت آمیزه پس اگه با این مسئله مشکلی دارید یا فکر میکنید نمیتونید بخونید این قسمت رو رد کنید.

- سئول سال ۲۰۰۵

_ کیم جونمیون!

با شنیدن صدایی که اسمش رو تکرار میکرد، از جاش بلند شد و به سمت میز معلم حرکت کرد.

_ آفرین. این بار هم نمره کامل گرفتی.

لبخند محوی بخاطر تعریف معلم روی لبش نشست و بعد از گرفتن برگش، برگشت تا سر جاش بشینه. نگاهی به نمره‌اش که بالای برگه امتحانیش با دستخط شلخته ای نوشته شده بود، انداخت. با این وضعیت خیلی راحت میتونست بورسیه بگیره و توی بهترین دانشگاه سئول درسش رو ادامه بده.

_ و بعدش ییفان رو میبینم...

آروم زمزمه کرد و لبخندش رو بزرگ تر کرد. دلش برای ییفان تنگ شده بود. برای روزهایی که دوتایی تا خونه قدم میزدن و بعدش سه تا بستنی میگرفتن و با جونیونگ توی پارک جلوی خونشون میخوردن. وقتی ییفان بود همه چیز خیلی قشنگ تر و رویایی تر بود. ممکن بود این فقط توهم خودش بوده باشه اما حتی جونیونگم زمانایی که ییفان بود بیشتر می‌خندید.

با کوبیدن شدن دست بزرگی درست روی میزش نگاهش رو از برگه‌اش گرفت و متوجه شد معلم خیلی وقته کلاس رو ترک کرده و اکیپ منفور مدرسه دور میزش حلقه زدن.

_ ایزا...

_ دهنتو ببند جاسوس کوچولو..!

جونمیون ساکت شد و به تنها پسر ژاپنی کلاسشون خیره شد که با چشم‌های به خون نشسته بهش نگاه میکرد.

_ من..

_ گفتم خفه شو...

ایزاناگی بدون توجه به نگاه‌های روش یقه جونمیون رو گرفت و مجبورش کرد تا از روی صندلی بلند شه.

_ فکر کردی اگه بری مثل بچه‌های کوچولوی احمق گزارش منو به مدیر و معاون مدرسه بدی اونا بهت میگن وای چه دانش آموز نمونه‌ای؟ هان!؟

_ تو.. تو اشتباه میکنی... من به کسی چیزی راجب تو نگفتم.

هنوز چند ثانیه ای حرفش نگذشته بود که مشت پرقدرت ایزاناگی به صورتش خورد و باعث شد زبونش رو ناخداگاه گاز بگیره.

_ فکر کردی من مثل اون مون چونگهی ابلهم که با لبخند و دروغات گولتو بخورم؟

𝖲𝗆𝗂𝗅𝖾 𝗈𝖿 𝗍𝗁𝖾 𝖽𝖾𝖺𝖽 | 𝖪𝖺𝗂𝗁𝗎𝗇Where stories live. Discover now