Part 12

96 13 15
                                    

روز سوم رسیده بود و تنها سرگرمی ته رسیدگی به آلفاش بود و در غیر اون صورت زنده موندن
کل دیشب تمام اتاق و راهروهارو گشته بود ولی پابندی ک کوک براش درست کرده بود و پیدا نکرده بود
و حالا برای الفاش لقمه میگرفت و بهش میداد چون اون باید چن تا اسناد و چک میکرد
بعد اینکه براش قهوه ریخت سینی و برداشت و پایین برد
وقتی داشت برمیگشت سر و صدای یون سو با دوستاشو شنید
چرا هنوز اونجا بود؟ روز سوم بود پس چرا ردش نمیکردن بره پی کارش
داشت با دوستاش از پله پایین میومد ک متوجه چیزی شد
یون سویی ک همیشه با تیپ و استایل پوشیده موردعلاقه ملکه رفت و امد میکرد این دفعه شلوارک و دمپایی پاش بود و ته میتونس به راحتی پابندشو به پاش ببینه
ابروهاش بالا رفت و تا خواست چیزی بگه اون ناپدید شده بود
با عجله توی اتاق رفت
-الفا پابندمو پیدا کردم!
آب جیم تو گلوش پرید و به سرفه افتاد سریع سمتش رفت و به کمرش زد و با هول گف
-پای یون سو بود الفا...خودم دیدمش
-کامان...هزار تا از اون پابندا هست
-نه نه...اون دست سازه نمونش هیچ جا نیس
جیم از اینکه لو رفته بود کلافه بود و نمیخواست راجبش حرف بزنه ک یهو ته جلو پاش نشست و دستشو با دوتا دستش گرفت
-آلفا اون برا منه...ممکنه خدمتکارا فک کرده باشن برا یون سوعه ولی برا منه...میشه ازش بگیریش؟
جیم به اون چهره و چشمای گربه ای نگا کرد
نه گفتن مثله سقوط خودخواسته روی تیغای ایستاده بود
ولی جیم اونقدری اسیب دیده بود ک بریده بریده شدن پوستشو به ریش ریش شدن روانش بفروشه
-بس کن امگا...بخاطر یه پابند داری التماس میکنی؟
ته با ناراحتی و لبای نیمه باز مونده اروم دست عرق کرده اونو ول کرد
الفاش کمکی بهش نمیکرد و این چیزای جزئی براش مهم نبود
اروم بلند شد و روبه روش نشست توی اون لحظه تمام ناراحتیاش سمتش اومده بود
چرا اون الفا یه ذرم بغلش نمیکرد
بوسش نمیکرد
دلش میخواست توسط اون بدن بغل بشه بعد هر بار نگاهای چپ چپی ک به جرم وجود داشتن تحویل میگیره
میشد ازش بخواد؟
ازش تقاضای یه بغل ساده بکنه فقط برای کمی دفع حس بد؟
اون الفا میتونس یه بار بگه باشه؟ به نظر نمیومد...
ته اونقدر درگیر فکر بود ک نفهمید کی شب شده
چقدر به آغوش اون فکر کرده بود ک خورشید خسته شده بود؟.....
همه دور میز نشسته بودن غذا تکراری بود چون امگا ناراحت بود و وقت نکرده بود به وعده خوراک خرگوش سفیدش رسیدگی کنه
ته ناراحت بود ک انقدر توی اون جمع تنهاس
ولی بازم باعث نمیشد کوتاه بیاد جایی ک حقش بود یاد گرفته بود سکوت نکنه
-یون سو شی میشه پابندمو بدی؟
همه از خوردن دست کشیدن
جیم چشماشو بست و اخم کرد
-چی؟
-پابند من به پاته...ممنون میشم بدیش
-اوه...این ماله خودمه!
ته لبخند مصنوعی زد
-فک نمیکنم من این پابند و کمتر از یه روزه گم کردم و دقیقا همین موقع توی پای تو بوده
-خب ک چی؟ داشتن عین پابند تو جرم محسوب میشه؟
-نه...داشتن پابند من بدون اجازه جرم محسوب میشه
جو بین اون دوتا آتشین بود
جیم غرید
-امگا...
ولی ته بی توجه به الفاش خواست حرف بزنه ک ملکه به حرف اومد
-چطور جرئت میکنی به یون سو تهمت دزدی بزنی امگا؟ تو تازه دو روزه اومدی اینجا...یون سو چندین ساله با ماس
-من تهمت نزدم ملکه
-جیمین؟ اجازه میدی امگات غذامونو کوفتمون کنه؟
قبل اینکه جیم از صدای الفاییش استفاده کنه ته زمزمه کرد
-متاسفم ملکه ک بخاطر پابندی ک اسمم روش حک شده و پای کسه دیگ ایه غذای شمارو کوفت کردم
کل میز توی سکوت فرو رفت
ملکه و یون سو و جیم چشماشون گشاد شده بود ک یهو پدر جیم با تحکم به یون سو گف
-پابندتو ببینم
یون سو گیر افتاده بود...کسی ک مورد خطاب قرارش داده بود مثله ملکه نبود ک کصلیسی کنه
پس ناچار خم شد و پابند و دراورد و سمت الفای بزرگ گرفت
جیم داشت از عذاب وجدان و استرس جون میداد
الفای بزرگ پابند و چرخوند و تونست اسم تهیونگ و ک روی پابند حک شده بود ببینه و اونقدر حالیش بود ک بفهمه جدید حک نشده
الفا با اخم به یون سو نگا کرد
-امیدوارم دیگ ازت دروغ نشنویم یون سو
پابند و سمت ته گرفت و ته با هیجان تو چشماش یادگاری عشق پرپرشدشو گرفت
اونا جونگکوک و ازش گرفتن نمیزاشت یادگاریای کوچولوشم بگیرن
یون سو ک بهش برخورده بود تریپ گریه و قهر برداشت و بلند شد و رفت و پشت بندش ملکه راه افتاد ولی قبل از اینکه بره نگاه ترسناکی به جیم کرد
نگاهی ک جیم شب ها کابوسشو میدید
ته میدونس ریده ولی اگ سکوت میکرد بدجور پشیمون میشد
جیمین از کنارش بلند شد و رفت
ته حالا به خودش اجازه ناراحت شدن و میداد تا اینکه الفای بزرگ باهاش حرف زد
-هی...چیزی نیست..بهشون عادت میکنی
اون مرد بدون استرس و واهمه ای غذا میخورد
ته نفس راحتی کشید صدای بم اون الفا ارومش کرده بود و بهش فهمونده بود این دراماهای سمی اینجا طبیعیه و مثه اب خوردن اتفاق میفته
جیم وارد اتاق یون سو شد
ملکه دختر گریون و تو آغوشش گرفته بود
جیم دلیلی برای اون کصونه واویلا بازی پیدا نمیکرد
-یون سو این مسخره بازیا براچیه؟ چرا داری گریه میکنی؟
امگای زن بیشتر خودشو تکون داد تا ملکه به حرف بیاد
-خجالت بکش پارک جیمین! نو ک اومد به بازار کهنه شده دل آزار؟ تا اون هرزه رو دیدی یون سو رو یادت رفته؟
گرگش از اینکه کسی به جفتش توهین کنه خوشش نمیومد و میخواس بهش حمله کنه ولی نمیتونست چون اون مادرش بود
مادرش ک حالات پسرشو دید فهمید چ خبره یون سو رو ول کرد و سمت تک پسرش هجوم برد و تو صورتش غرید
-پنج سال تمام این دختر آبرو و زندگی زناشویی خودشو کنار گذاشت تا تو از لحاظ جنسی کمبود نداشته باشی! حالا با پررویی جلوش وایمیسی؟ بخاطر کی؟ بخاطر چی؟
همه میدونستن یون سو یه شکست خورده توی عشق بود ک میخواست با قالب کردن خودش به جیم عزت و ابرویی کسب کنه و حالا جیم بخاطر اونم مواخذه میشد
فک میکرد مادرش اروم گرفته و میتونس بره ولی زن با حرص دم گوشش غرید
-توام مثه پدرتی! یه گرگ پست و بدبخت ک نه حریف جفتشه نه حریف یه مشت دهاتی! توام مثه اون بی عرضه ای! عمرمو پایه کی گذاشتم؟
پسرشو با نفرت هل داد و سمت اون دختر رفت تا ارومش کنه
جیم برای لحظه ای فک کرد شاید حرومزادس و یون سو بچه واقعی مادرشه
نفسشو بیرون داد و از اتاق بیرون رفت
وارد اتاق پدرش شد و با لجبازی کامل کل بطری وودکا رو یه نفس سر کشید
چن دقیقه اونجا تلو تلو خورد و بعد سمت اتاقشون رفت
امگاش سریع بلند شد و نگاهش کرد
جیم درو بست و قفلش کرد
و همونطور ک به چهره ترسیده جفتش خیره بود اروم دکمه های لباسشو باز میکرد
-حالت خوبه امگا؟

White BunnyWhere stories live. Discover now