Part 30

77 17 4
                                    

بعد از اون شب نحس بود ک رفتار جیمین ۱۸۰ درجه با امگاش تغییر کرد
حتی توجهش به تولش رو هم برداشته بود چون شک مادرش به اونم نفوذ کرده بود و رو هوا فک میکرد توله کوکه
ته براش با اون شکم غذا درست میکرد ولی جیم نمیخورد و امگارو بی اشتها میکرد طوری ک ته روزی یه وعده رو به زور میخورد و درد شکمشو تحمل میکرد
از اونطرف ملکه و یون سو خوشحال و راضی پیاز داغ و زیادتر میکردن و به بچه ها و مردم پول میدادن تا نامه های سوییت حال بهم زن بنویسن و حتما از یه جونگکوک نامی ک معشوقه تهیونگه نام ببرن
ملکه مدام نامه هارو تو صورت پسرش میزد و از قد خمیدش ک هرروز بیشتر خم میشد راضی تر میشد
ولی بعد اخرین نامه فوران کرد
نامه از خود جونگکوک بود

"سلام من به کسی ک لب هایمان ما را باهم آشنا ساخت
عزیز من...نمیدونم چجوری اون کاخ و آلفای متکبر و زشت سیرتتو تحمل میکنی...ولی اینو بدون ک بعد از به دنیا اوردن توله ها همه چی مثل قبل میشه و دوباره میتونیم تو کلبه موردعلاقمون باهم زندگی کنیم...اون روز دیر نیست...."

جیمین نتونس خودشو کنترل کنه به سمت اتاق خودشون رفت و درو با شدت باز کرد و بهم کوبید طوری ک ته از ترس هینی کشید
داشت پلیور نینیشو تموم میکرد و انگار داشت باهاش حرف میزد
-آ...آلفا...چیشده؟
جیمین با صورت سرخ از عصبانیتش غرید
-میخوام دستور جنگ با دهکده رو بدم...
قلب تهیونگ افتاد کف پاش
-ب..برای چی؟!
-چون میخوام ریششو از ته بزنم! نمیخوام دیگ اسمی ازشون بشنوم یا رنگی ازشون ببینم...میخوام به سطل زباله تاریخ پیوندشون بزنم...
همونطور ک حرف میزد سمت اون میومد وقتی جلوش قرار گرفت دستشو زیر چونه اون برد و کاری کرد اون با چشمای اشکیش بهش زل بزنه
-تک تکشون و سر میبرم! تمام لاشه هاشونو آتیش میزنم! نمیزارم اثری ازشون بمونه تا کسی واسشون یادبود بگیره!
ته به هق هق افتاده بود نمیدونست چرا ولی چون عصبانیت آلفاشو دیده بود ک چطوری لاشه گرگه به اون بزرگی و ریش ریش کرد حالا استرس تو وجودش دویده بود و دلش درد میکرد
با چشمای ملتمسش به پیرهن اون چنگ زد و تو مشتش کرد
-نه...نه آلفا لطفا...آخه چرا...مگ چیکار کردن
جیم نمیخواست نامه های به اون زیادی و رو کنه و ته رو از دست بده
میخواست ته رو مثه شمعی نگه داره و آبش کنه
-براچی نگرانشونی هان؟ تو ک حتی یه بارم سعی نکردی باهاشون ارتباط بگیری! شایدم گرفتی و من نمیدونم!!!
دادی زد و ته توی خودش جمع شد بدنش میلرزید و حالت تهوع گرفته بود ولی نمیخواست پا پس بکشه
-خواهش میکنم...آلفا...مامان بابام...اونجان...خانوادم...م..من بخاطر ملکه ارتباط...نگرفتم...ملکه...
-حالا میخوای بندازی گردن مادر منننننن؟!
داد بلندش باعث شد ته بیشتر هق هق کنه
-نه...نه قسم میخورم...آلفا لطفا...به اونا رحم کنید...اونجا توله زیاد هست...لطفا
خوی مادرانه تهیونگ نمیخواست به مرگ توله فک کنه حتی وقتی جیم داد میزد میتونس حس کنه نینی تو شکمش ترسیده گوشه شکمش جمع شده و تکون نمیخوره و نمیدونس چجوری شوهرشو آروم کنه
گرگ جیمین از اینکه اون امگای حاملشو به التماس و گریه انداخته در عذاب بود ولی جیم اونقدری عصبانی بود ک جلوش وایسه و با نفرت به ته و شکم گنده تر از خودش نگا کنه
شکمی ک انگار نه ماه کامله نه شیش ماهه
ته وقتی رد نگاه اونو رو شکمش احساس کرد اروم دستشو دورش حلقه کرد فک میکرد آلفا میخواد بلایی سر تولش بیاره و از ترس به سکسکه افتاده بود
و این طوری جیمین و عصبانی کرد ک فقط از اتاق بیرون رفت و درو بهم کوبید
ملکه ک تا اون موقع از شنیدن التماس و گریه های امگا لذت میبرد همراه یون سو عروس آیندش به سلامتی کیک برید و همراه چاییش خورد
صدای گریه های اون امگا مسرت بخش بود
ملکه همیشه دوس داشت صدای عجز و التماس اون مردم ضعیف و بشنوه
حتی وقتی دوران طلایی زندگیش سپری میشد از شنیدن جیغای مادرایی ک تولشونو جلو چشمشون میکشتن لذت میبرد
یا وقتی معشوق و جلوی عاشق شکنجه میکرد و التماسشو میشنید
حتی تصورشم مارای اون ضحاک و سیر میکرد
یادشه زمانی مرد جوونی از همین قوم و طایفه رو به همراه امگاش داخل شکنجه گاه برد و جلوی چشم امگاش شلاقش زد
دیدن دست و پا زدن اون امگا روحشو ارضا میکرد
طوری ک سعی میکرد به سمت آلفاش بره و نزاره بزننش و آلفایی ک نگاهش به زجه های امگاش بود و میخواست برای اون زیر ترکه ها دووم بیاره
ولی اینکه اون روز اونارو نکشت بیشتر آزارش میداد
اگ اونارو میکشت تهیونگی نبود ک زندگیشو سیاه کنه....
جیمین جرئت نکرد دستور حمله بده ولی جرئتم نکرد دست روی امگای نحیفش بلند کنه
امگایی ک مثله کریستالی بود ک حتی نگاه خیرم میتونست روش خط بندازه
وقتی شب به اتاق برگشت تهیونگ منتظرش بود
وقتی با لاتنه لخت رو تخت خوابید و پشتشو به اون کرد
ته اروم با اون وضعیت رو تخت خزید و اروم اروم کنارش قرار گرفت
دستشو اروم به بازوی اون کشید
-آلفا...متاسفم ک اون شب اومدم بیرون...من نگرانت شده بودم میدونم اشتباه کردم...ببخشید..
اروم میون هر حرفش بوسه نرمی به بازوی اون میزد و بغلش میکرد ولی جیم ری اکشنی نشون نمیداد ولی اینکه پسش نزده بود بازم یه جنبه مثبت برای ته به حساب میرفت
ولی جیم بازم تغییری نکرد
نه از لحاظ جنسی و نه عاطفی امگاشو ساپورت نمیکرد و حتی خورد و خوراکشم براش مهم نبود
انرژی منفی ک بهش میداد خیلی زود اثر کرد و دوکیلو وزن کم کرد اونم توی هفت ماهگی ولی ملکه نزاشت دکتر اینو به جیم بگه میدونس جیم رو تولش حساسه حتی اگ نشون نده پس نمیزاشت چیزی بفهمه
نگاهشو به یون سو داد و نیشخندی زد
-حالا نوبت توعه...تو جنگجوی این میدونی الان...باید آلفاتو پس بگیری...اون امگا به احتمال زیاد بچه های ناقص و ضعیفی مثه خودش بار میاره...الان وقتشه ک جیم به تو کشش میاده کنه و وقتی حامله بشی کسی دیگ یادش نمیاد یه دهاتی حامله ایم بوده....

White BunnyWhere stories live. Discover now