Part 15

108 15 6
                                    

ته چیزی نمیخورد و این رو مخ جیم بود از اینکه غذاهاشون اونقدر بد بود ک امگا با ضعفی ک داشت حاضر نبود لب بزنه متنفر بود
اون باز خوابیده بود و جیم و توی یه نبرد خونین تنها گذاشته بود
جیم باید خبر و به خانوادش میداد
پس عصر وارد چای خوریشون شد
-به به...چیشده اقا از اون دهاتی دل کندن
به دسته مبل چنگ زد باید چیزی میگفت؟
-من اون دهاتی و مارک کردم
ابروهای کل خانواده بالا رفت
یون سو ک انگار کیر غول تو دهنش رفته بود ولی جیم نذاش نفس بگیرن
-و ناتشم کردم
فنجون از دستای ملکه افتاد و چاییش رو دامن سرخابیش ریخت
تنها کسی ک ری اکشن معمولی داده بود الفای بزرگ بود ک این خبرارو طبیعی میدونست
-تو چیکار کردی؟
یون سو بود ک با پررویی میپرسید
-باید به کسی جواب پس بدم؟
با اخم به اون دختر توپید حالا ک صاحب یه امگا بود غرور گرگش اجازه نمیداد بابت حقش مواخذه بشه
-پارک جیمین!
صدای مادرش باعث شد بهش خیره شه
-تو یه دهاتی و حامله کردی؟ یه توله دهاتی اینجا....
-مادر لطفا انقدر نگو دهاتی...اون توله منم هس
مادرش از اینکه یه مارک تونسته پسرشو سر و زبون دار کنه عصبی شده بود
-چطور به خودت اجازه میدی ابروی چندین و چن سالمونو بخاطر یه امگا به خطر بندازی؟
-مادر من حاضرم بودم از خیرش بگذرم چون اون کسه دیگ ای و دوس داشت کسی ک اصرار کرد شما بودین! چطور ازم توقع دارید با کسی ک کنارم نشوندید و گفتید جفتمه سکس نکنم؟
یون سو داشت از حرص ناخن میجویید
-پسره احمق! ما خواستیم جلوی خانوادش حفظ ظاهر کنیم و جلوی مردم! ما آبرومونو سر چوب کردیم تو چرا آتیشش زدی؟
-اصلا درکتون نمیکنم! واسه چی حرص میخورین؟ واسه تولم؟ یا مارکی روش گذاشتم؟ اون مارک دیر یا زود جاشو پیدا میکرد و درباره توله...خود همین یون سویی ک انقدر دوسش دارید یه توله دهاتیه اگ بخوایم طبق نظر شما پیش بریم
یون سو هینی کشید و دستشو رو دهنش گذاشت
-خجالت بکش جیمین!
-مگ دروغه؟! بیشتر گرگای صاحب منصبمون یه رگ دهاتی دارن! حتی پسر عموی خودتو...
-بسه!
جیغ ملکه فضارو ساکت کرد
-معلوم نیس اون امگای کثیف یه شبه چیکارت گرده ک جلوی مادرت و معشوقت وایسادی!
جیمین از کلمه معشوقه خوشش نیومده بود اونم وقتی جفت درد کشیدش بالا خواب بود
مادرش خبر نداشت اون بدبخت خودشم نمیخواست ولی الفا روش تسلط کامل داشت و کارشو کرد
تنها کسی ک از بحث راضی بود الفای بزرگ بود ک با افتخار به پسرش نگا میکرد
پسری ک مثل یه دیو بار اومده بود و بیش از اندازه مامانی بود و مایه تاسف ولی با ورود اون امگا همه چیز در حال تغییر بود
جیمین دوس نداشت بابت چیزی ک حقشه ملامت بشه پس بلند شد و سمت اشپزخونه رفت تا دستور بده امشب برای امگا سوپ قارچ و مرغ اماده کنن و برگرده اتاقشون
الفای بزرگ داشت از سلابت پسرش کیف میکرد تا اینکه زن عجوزش دوباره به حرف افتاد
-اون حرومزاده دهاتی....
-مادرجون نمیخواید کاری کنید؟
الفا نگاه خشمگینی به یون سو انداخت دختری ک تا دیروز زبونش توی کونش بود و فقط ناز و ادا میومد تا توجه بخره و حالا ک رقیب پیدا کرده مثله شغالی بو میکشه تا خون بیشتری راه بندازه
الفا هر عنیم بود هر چقدرم به مردم دهکده بد کرد هیچ وقت ادامه دعوارو نگرفت ولی این امگای هرزه بیخیال نبود اونم وقتی جیم جفتشو هم مارک کرده بود هم نات
دل الفا برای هر سه تای اونا میسوخت
پسرش عروسش و نوش
کسایی ک حق زندگی توی این جهنم و ندارن و باید فرار کنن
-نمیدونم...اصلا نمیدونم...پسره احمق یهویی اومد گفت مخم قفل کرد
الفا از جمع سمی اون دوتا بیرون زد تا به کتابخونه بره و یون سو میتونس متوجه بشه ک اون مرد تو جبهه اونا نیس و از این بیشتر حرص میخورد چون اگر اون دستوری میداد حتی ملکه و پسرشم نمیتونستن خلافشو بگن
جیمین اون شب به امگاش سوپ داد و گریه هاشو تحمل کرد چون الان دیگ فقط بحث یه امگا نبود...

White BunnyWhere stories live. Discover now