Part 16

113 14 19
                                    

روز بعد وقتی ته بیدار شد جیم کنارش نبود از همون اولشم دلشوره بدی تو جونش افتاده بود
آلفا تا صبحونه نمیخورد جایی نمیرفت
اروم بلند شد و دنبالش گشت هیچ جا نبود
کجا رفته بود ک به کسی نگفته بود
چون ملکه و یون سو توی سرسرا داشتن چایی میخوردن مجبور شد برگرده اتاق
کمرش بهتر شده بود و همش بخاطر آلفا بود
دیشب با گریه مامانشو میخواست و آلفا نوازشش میکرد و میگف میبرتش ببینتشون
اگر میدونس یه مارک آلفارو از این رو به اون رو میکنه زودتر ازش درخواست میکرد
یه ربع بعد بود ک جسم رنجور آلفا وارد حیاط شد
سر و صورت و بدنش گلی و کثیف بود و پهلوش زخم برداشته بود
حالش اصلا خوب نبود
ملکه و یون سو از پنجره نگاهش کردن
یون سو پقی زد زیر خنده قیافه اون مرد افتضاح شده بود
ملکه با حالت منزجر کننده ای گف
-پارک جیمین! این چه وضعیه! نگا کن رد پاش و ببین...حالا باید جرج دوباره پارکتارو بشوره
جیم اروم روی زمین نشست چون توان نداشت وایسه
سربازی نزدیکش اومد
-ملکه شاهزاده زخم برداشتن
-خب ک چی؟ اون یه آلفاعه از پسش برمیاد! تا دم مرگ نره و برگرده ک مرد نمیشه
انرژی جیم با شنیدن حرفای مادرش بیشتر تحلیل میرفت
مادری ک اونو دست مربی سنگدلی میسپرد تا اگر درسشو خوب یاد نگرفته کتکش بزنه و اگر میدید کتک خورده خودشم بابت بی عرضگیش میزدش
-بلند شو برو حموم...شبیه یه تپه گل شدی
و بعد با یون سو خندیدن
جیمین با توانی ک براش مونده بود اسم امگاشو زمزمه کرد
سرباز رو به ملکه گفت
-امگاشونو صدا کنید بانوی من
خنده اون دونفر رفع شد ملکه با غیض گف
-امگات خوابه...خودت باید پاشی کسی کمکت نمیکنه
در حالی ک جفتشون دیدن ته بیدار بود و دنبال آلفاش میگشت
گلای امید جیم سوخته شده بود داشت بیهوش میشد و از رمق میوفتاد ک یهو در باز شد
اونقدر صداش زیاد بود ک چشماشو دوباره باز کرد
امگاش با نفس نفس بهش خیره بود
با دیدن اون توی اون وضع سریع سمتش دوید و روی زمین فرود اومد و آلفاشو بغل کرد

Moje more....

جیم کامل گلی بود و ته اونو به خودش چسبونده بود وقتی دید تکه ای از جونش بهش چسبیده اروم سرشو رو شونه اون گذاشت و نفساشو بیرون داد

Moje more...

ته تند تند سرشو نوازش میکرد و بدنشو چک میکرد
-هیششش...هیشششش چیزی نیس...هیچی نیس
به پهلوی آلفا رسید ک خونریزی داشت قلبش یه ضربان جا انداخت
-زود باش به سربازا بگو بیان ببریمش اتاق...زود باش!
سرباز سریع بقیه رو خبر کرد و الفارو بلند کردن
ته توی راهرو بلند اسم دکتر و فریاد میزد انگار ک کسی آتیش گرفته باشه دکتر سراسیمه بیرون اومد

Moje more...

ملکه و یون سو با خشم و نفرت به دویدنای اون امگا خیره بودن و یون سو طبق معمول ناخناشو میجویید
-قربان رو تختیتون...
سربازا نگران روتختی سفید ته بودن ک یهو ته داد زد
-بزاریدش رو تخت!
تا گذاشتنش بالا سرش اومد و دکترم سریع لباس مرد و جر داد
جای چنگ بزرگی روی پهلوش بود
-جای چنگ شغاله به احتمال زیاد
ته اروم به گونه های جیم زد
-آلفا؟ آلفا؟ به من نگا کن...به من!
چشمای جیم با ناتوانی باز شد و به اون نگاه کرد
اونم مثه خودش گلی شده بود و لباسش گند خورده بود

White BunnyWhere stories live. Discover now