Part 27

77 20 9
                                    

به لطف حرکت طوفانی جیم اوضاع خورد و خوراک ته به روال عادیش برگشت چون ملکه نمیخواست دوباره گاف بده
میخواست پسرش از امگاش بیزار شه ن اینکه با یه حرکت یه قرن عاشقش شه
یون سو فعلا به درد نمیخورد چون با اون حد از شمربازیاش از چشم جیمین افتاده بود
ماه پنجم ته بود و نینی به اون حد از رشد رسیده بود ک اعلام حضور کنه ولی ته اینو نمیدونست
معمولا اطلاعات این دوران و خانواده ها میدادن
ولی کو خانواده خودش و کو عطوفت ملکه
اون زن حتی یه پستم به ته نمیداد چ برسه کنارش بشینه و از تپ تپای نوش ذوق کنه
وقتی نینی مشت کوچولوشو به دیواره شکم ته فشار داد ته اول فک کرد اشتباه دیده ولی وقتی دوباره تکرار شد
مثله پنگوئنی خم شد و رو شکمش زوم کرد
نینی خستگی ناپذیرانه مدام تپ تپ میکرد میخواست ثابت کنه عزم پولادینشو از امگا به ارث برده
ته طوری جیغ زد ک کل اهالی کاخ به جز عمروعاص و ابوسفیان(😂) سمت اتاق دویدن
بعد ماجرای غدا بخوان نخوان مثه سگ میترسیدن ک بلایی سر امگا بیاد
دکتر کلا دیگ با ملکه حرف نمیزد و قسم خورده بود ک دیگ به پادشاه دروغ نمیگه
-چیشده چیشده
×درد دارید؟
+گشنتونه؟
-بچه لگد زد!! جیمین...جیمین...
از تخت پایین پرید
-ولی ارباب دارن...
ته بی توجه با ذوق بیرون دوید کسی نگرانش نبود چون ته فقط شکم دراورده بود و وزن خاصی اضافه نکرده بود
بدون نگاه خاصی به اون دونفر بیرون پرید
صدای داد و بیداد از پشت کاخ بلند بود
پادشاه در حال تماشای جنگ دوتا آلفای سرباز بود
ته نفس نفس زنون دنبال شوهرش میگشت و خدمتکارام بدو بدو دنبالش
میخواستن وقتی ته سیلی میخوره صحنه رو کامل ببینن
زمین مبارزه مستطیل شکل بود و شمار زیادی الفا با بالاتنه لخت دور تادورش وایساده بودن و دونفرم وسطش در حال پاره کردن هم بودن و جیم روی صندلیش نشسته بود و با اخمای ترسناکش مبارزه رو دنبال میکرد
-جیمین!جیمین!
صدای ته همه چیزو متوقف کرد و جیم شوکه به امگای پابرهنش نگا کرد
-تهیونگ...
سریع بلند شد و اونو بغل کرد و روی صندلی وایسوندش
خواست به کف پاهاش برسه ک ته نگهش داشت
-لگد زد! لگد زد جیمین!
چهره جیم مثل گل بهاری باز شد و نگاهش سریع روی شکم گرد رفت
بعد چن ثانیه نینی با تحلیل اینکه ماما به ددی رسیده اروم پای کوچولوشو به شکم ماما فشار داد تا ددیم کمی باهاش اشنا بشه
صدای خنده ذوق زده ته بود ک جیم و از هپروت دراورد و باعث شد بغض کنه و شیرین بخنده
ته سریع بغلش کرد و گردنشو بوسید
-جیم...تولمون لگد زد...اون مارو میشناسه...اوه تو ددی خوبی میشی
شنیدن ددی خوبی میشی اونم از جفتی ک کمترین کاری ک براش کردی درست کردن یه جاجانگمیون بوده مثل باریدن بارون وسط کویر بود همونقدر غیرمنتطره و معجزه طور
کاش کسی هم بود ک میتونست دهن ملکه رو این موقع ها گِل بگیره
-پارک جیمین! امگات با پای برهنه پریده وسط این همه آلفا! به غیرتت برنمیخوره یا اونارو مرخص کن یا امگاتو
یون سو همونطور ک ادامس باد میکرد کنار ملکه وایساده بود و با نفرت به خونه موجود ریزی نگا میکرد ک همین الانشم بخاطر حس بدی ک به ماماش وارد شده بود لگد نمیزد
یون سو حس مادرانه نداشت و همیشه به ملکه میگفت اینکه حاضره هیکل باربیشو بهم بزنه و برای جیمین پسر بیاره یعنی داره بهش لطف میکنه و جیمین باید سپاسگذار باشه
و در کمال تعجب ملکه کاملا قبول داشت و پشت پادشاه مرده غیبت میکرد و به دروغ میگفت ک اون مرد انقدر هول بود ک دقیقا شب ازدواجشون کردش و نطفه جیمین و کاشت
این در حالیه ک خدمتکار برای ته تعریف میکرد کل خاندان پادشاه و هرچی جادوگر بود جمع شده بودن تا یه جوری طلسمش کنن به ملکه حس پیدا کنه
ملکه زیبا بود و خواستنی بحث این بود ک جفت واقعی پادشاه جایی بیرون از اون کاخ بهش نیاز داشت و پادشاه داشت دیوونه میشد ولی در نهایت تن به کاری داد ک یه عمر پشیمونش کرد
جیمین بیخیال افرادشو پراکنده کرد
نمیدونست به ته چی بگه ک حالشو بهتر کنه
جیم بلد نبود لاس بزنه حتی بلد نبود عشقشو نشون بده
کسی بهش یاد نداده بود چجوری دل ببره
ملکه و پادشاه ۲۴ ساعته در حال دعوا و نفرین کردن همدیگه بودن و حتی معلمای این بچم جز تنبیه چیز دیگ ای و قبول نداشتن و از کل رابطه مارک کردن و نات کردن جفت براشون مهم بود نه چیز دیگ
معلم جغرافیاش با بی رحمی درباره سوراخ امگاهای زن حرف میزد و از اینکه بعضیاشون سیاه و پر مو بودن مینالید و میگفت برای همینه ک الفاها فقط میکنن و میرن و دنبال اون رومئو و ژولیت بازیاش نیستن و اون موقعی ک این زرارو میزد جیمین فقط هشت سالش بود
جیم خیلی چیزارو یاداوری نمیکرد و هیچوقت به پدرش نگفت
معلم هفت سالگیش مرد منحرفی بود و دلخور از اینکه نمیتونه شاهزاده رو دستمالی کنه فکر بهتری به سرش زده بود
یون سو از اون موقع توی کاخ بود و همیشه دامن پاش میکرد و برای جیمین عشوه میومد ولی جیم خیلی گوشه گیر بود و بهش توجهی نمیکرد
و معلم اینو میدونست پس به این فک کرد ک با یه تیر دو نشون بزنه
وسط کلاس از یون سو خواست ک روی پاش بشینه
-ببین جیمین...یون سو یه امگاعه و جفت آینده توعه تو باید یاد بگیری چطوری باهاش رفتار کنی...اینارو ببین
انگشتای گندشو به نوک سینه تخت دختر مالید
-زود باش بیا جلو این نرمالوهارو مک بزن پسر! زودباش امگات خوشش میاد
یون سو با خنده جیغ مانندی استقبال کرد وقتی جیمین ناخواسته عقب رفت مرد با خط کش به رونش زد
-زود باش پسره کودن...بیا جلو
پسر بیچاره ازوم و به اجبار جلو رفت روی پاهاش وایساد تا بتونه به سینه دختر برسه و روی سینشو ببوسه
-نه نه احمق این بوسه...مک...فک کن داری شیر میخوری...از شیشه یا چمیدونم از نی
جیم دوباره به اجبار سینه دختر و به دهن گرفت و اون از حس قلقلک خندید ولی عقب نکشید داشت لذت میبرد و معلم منحرف داشت ارضا میشد چون صدای ناله یه امگای شیش ساله براش فرای تحریک کنندگی بود ولی جیم خیلی سریع عقب کشید و نزاشت ارضای کامل بشه
-اهههه تو خیلی احمقی...خب اینو ببین
دامن یون سو رو کنار زد و شرت سفیدشم با یه انگشت کنار زد و پوسی کوچولو و صورتیشو به پسر خجالتی ک سرشو پایین انداخته بود نشون داد
_سرتو بالا بگیر احمق! خوب نگاش کن...ببین چقد صورتی و خوشمزس! ببینش تو باید بخوریش الان زود باش
یون سو خنده ای کرد و داوطلبانه پاهاشو باز کرد
از اینکه یه بزرگتر اون الفارو تحقیر میکرد تا عضوی ک باهاش جیش میکرد و بخوره لذت میبرد و فک میکرد خیلی خفنه
جیمین سرشو ترسون تکون داد و بغض کرد دوس نداشت اونو بخوره اون عجیب بود و جیمین از بیلبیلک وسطش خوشش نمیومد
-زود باش پارک جیمین! نکنه از الفاهای دیگ کمتری و یون سو رو میخوای به الفاهای دیگ ببازی؟
وقتی بحث پسرای دیگ میشد گرگش وسط میوفتاد
پس با تمام زور و توانش چشماشو بست و لبشو به اون گوشت نرم چسبوند
-خوبه پسر جدا نشو! لیسش بزن! مثه یه الفای خوب به امگات لذت بده
یون سو بیشتر هیجان داشت و رو اون الفا زوم شده بود و دوس داشت بیشتر پیش بره
جیم هیچ راه فراری نداشت
در قفل بود و اگ به کسی میگفت فقط خودش تو خطر میفتاد نه کس دیگ نه حتی یون سویی ک با لذت پاهاشو باز کرده
وقتی لیس کوتاهی بهش زد یون سو ناله ضعیفی کرد و همون ناله برای مرد بزرگسال ک نزدیک به ارضا شدن بود حکم بنزین رو اتیش و داشت پس سر پسر بدبخت داد زد
-بمکش پسره بیشعور! بمکش و ولش نکن! اونقدر بمکش ک امگات از لذت گریه کنه
جیم از صدای داد درست بالا سرش هول کرده کاری ک بهش گفتن انجام داد
تند تند اون بیلبیلکو مک میزد و بیشتر چندشش میشد و میخواست بالا بیاره
یون سو ک فهمیده بود معلم رو ناله حساسه بیشتر ناله میکرد تا از خار و خفیف کردن جیم لذت بیشتری ببره البته ک خودشم قلقلکش میومد و حس جالبی کل بدنشو گرفته بود و دلش نمیخواست قطع بشه
ماماش بهش نگفته بود ک الفاها اونجایی ک ازش جیش میاد و دوس دارن
در لحظه فکر کثیفی به ذهن دختر اومد
اگرچه با مک زیادی ک جیم میزد دختر ادرار میکرد ولی هر ادمی با سن اون میدونست این کار زشته و اینکه تو صورت یه ادم و اونم یه شاهزاده صد برابر بدتره
ولی چون جیم بی زبون بود و قرار نبود به کسی گریه کنه و بگه پس یون سوام جلوی چیزی و نمیگرفت
مرد نزدیک بود ارضا شه و فقط یه حرکت اضافه لازم بود تا کاملا خالی شه و یون سو با ناله ای اون حرکت و انجام داد
جیمین با شدت خواست عقب بره ولی معلم یهو تو سرش کوبید و به موهاش چنگ زد و نگهش داشت تا دختر با خنده تمسخر امیزی کارشو تا اخر انجام بده و راضی بشه و اونم به چیزی ک میخواد برسونه
جیمین بعد اون اتفاق صورتشو با سیم ظرفشویی شست و اونقدر اونو به لباش کشید ک صورتش تا یه ماه تحت درمان دکتر بود
مادرش بدتر دعواش میکرد و پدرش هرچی پرسید جوابشو نداد
و یون سوی عوضیم حرفی نزد چون میدونست اگ بخواد میتونه با دستمالی اون راز خیلی کارا کنه و ساده ترینش ملکه شدن بود
صورت جیمین زخمای ریزی برداشت ک جاشون موند و یه خط روی ابروش انداخت ک توی بزرگسالی چهرشو جداب تر میکرد ولی جیم هیچ وقت چهرشو دوست نداشت و تا قبل از جفت شدن با ته حتی بعضی اوقات آرزو میکرد جفت حقیقیش پیدا نشه تا بتونه با یون سو جفت شه و بعد انتقامشو بگیره
میتونست طوری اون دخترو بکنه ک فیها خالدونش جر بخوره
ولی بازم حتی اینم براش زجراور بود دیدن چهره ای ک بهت پوزخند میزنه و رازایی داره ک اگ بگه بردش میشی عذاب بود
-جیمین؟ جیمین؟
صدای شیرینی ک از لجنزار درش اورد با چشمای درشتش بهش خیره بود
ته نمیدونست جیمین یهو چش شد فقط میدونست اگ ولش میکرد گوشتش از روی استخونش لیز میخورد و توی زمین فرو میرفت
اروم گونشو نوازش کرد
-چیزی نیست...اشکالی نداره...تو از پسش براومدی...میتونیم بریم تو کاپوچینو بخوریم ببینیم لگد بعدیش کیه
جیم لبخند عمیقی زد و اونو با سرخوشی بلند کرد و سمت کاخ برد
وجود اون نمیزاشت کابوسا بهش حمله ور بشن....

White BunnyWhere stories live. Discover now