شروع آروم عشق 2

172 26 10
                                    

گویند چرا دل به ایشان دادی

والله که من ندادم ایشان بردند
__________

به تهیونگ گفت که یسری مدارک رو ترجمه کنه و خودش رفتع بود دوش بگیره تهیونگ سرش تو برگه ها بور که با دیدن صحنه روبه روش آدم دهنشو قورت داد جونگکوک با بالاتنه برهنه از پله ها پایین میومد و خدمتکارارو صدا میزد«این اب چرا قعطه؟»
یکی از خدمتکارا با سرعت سمتش رفت و گفت «قربان یه مشکل پیش اومده مجبور شدیم آب ساختمونو قطف کنیم به تعمیرر کار مخصوص عمارت گفتیم بیاد ولی گفت شبه و فردا خودشو میرسونه»
جونگکوک پوفی کشید و گفت مرخصین همتون
با بالاتنه لخت سمت تهیونگ رفت و گفت «چطور پیش میره؟»
تهیونگ مگه میتونست چشم از عظله های ورزیده پسر روبه روش برداره خیره بود
جونگکوک داشت بهش نگاه میکرد این پسر یه تغییری کرده بود صورتش قبل اینکه بیان اینجا این شکلب نبود یه چیزی تو صورتش فرق میکرد ولی هرچی فکر میکرد نمیتونست بفهمه که چیه بلند شد و سمت تهیونگ رفت روبه روش ایستاد تهیونگ بلند شد و سرش پایین بود دستشو برد زیر چونشو اروم سرشو بالا آورد یکم چشاش و ریز کرد و سرشو کج کرد بلکه بفهمه چی تو صورت این پسر تغییر کرده ولی متوجه نمیشد
یچیزی توجهشو جلب کرد
این دیگه چی بود؟
جونگکوک دستشو و سمت دماغ پسر برد و قلب تهیونگ خودش و درو دیوار میکوبید انگار جاش اینحا نیست و تو سینه ی طرف مقابله و الان میخواد برگرده سرجاش
نمیدونست جونگکوک داشت چیکار میکرد اروم دستشو رو دماغش کشید و رو به روی صورت خودش گرفت یه دونه اکلیل رو نوک انگشتش برق میزد تهیونگ لعنتی به اون اکلیلا فرستاد
جونگکوک یکم به نوک انگشتش که چیزی برق میزد نگا کرد و گفت «این چی بود روی دماغت؟»
تهیونگ نمیدونست به این حد خنگی و کیوت بودن پسر روبه روش بخنده یا به وضع خودش که نزدیک بود ابروش بره گریه کنه لب تر کرد «هیچ هیچی من عادت دارم به موهام اکلیل بزنم»
جونگ کوک چیزی نگفت و انگشتشو آروم یجوری که انگار جیز بسیار مهمی رو سرش انگشته
انگشتشو نزدیک موهای برد د آردم سر انگشتشو رو موهاش کشیدو و گفت «پس برش میگردونیم جایی که بهش تعلق داره هوم؟» و به سمت میز کارش رفت و دوباره پشتش نشست و عینکشو زد
حقیقتا تهیونگ قلبش و حس نمیکرد این حجم از نزدیکی و لمسای که توسط جونگکوک شده بود خیلی براش زیادی بود اون تابحال هیچ تصوری از حس عشق نداشت و الان بنظرش این حس عشق بود تا بحال این حسو به هیجکی نداشته بود حتی پدرش که مهم ترین فرد زندگیش بود کارشون تقریبا تموم شده بود و جونگکوک با یه شبخیر گفتن ترکش کرده بود بهش گفته بود میتونه تو یکی از اتاقا بخوابه و لباس راحتیم توش هست ولی مگه خوابش میبرد خیلی سعی کرده بود بخوابه ولی با حس دسشویی شدیدی که داشت چشمهاشو باز کرد لعنتی زیر لب فرستاد و به سمت سرویس رفت ولی با یادآوری موضوعی برق از سرش پرید آب، آب قطع بود
«الان باید جه غلطی بکنم دارمممم میترکمممم لعنت بهت تهیونگ فاکینگ الان وقت دسشویی بود»
اروم سمت پنجره رفت مطمئن بود که این جور عمارتا حتما یه دسشویی تو حیاط دارن که لوله کشیش جدا از عمارته
درست فکر میکرد یه اتاقک کوچولو تهه تهه عمارت به چشم میخورد از اتاق بیرون رفت و سمت در وردوی به راه افتاد درو که باز کرد سیخ سرجاش وایساد «سگ، سگه اینجاس» سریع درو بست و بهش تکیه داد «حتی اگه سگم نباشه کیم فاکینگ تهیونگ تو میتونی از اون مسیرد تاریک رد بشی؟
نمیتونیییی چون تو یه پسر لوسی که تا اتاق خودتم میرفتی چهارتا خدمتکار اینطرف اونطرفت بودن خیلی بدردنخوری تهیونگگگگ»
چند بار سرشو به دیوار کوبید و دوست داشت زار بزنههه داشت میریخت واقعا دیگه دسشوییش داشت میریخت باید اینکارد میکرد راه دیگه ای نداشت باید به جونگکوک میگفت ببرتش تنها راه بود حداقل اگه ابروریزم بود در این حد نبود که فردا با تخت خیسش روبه روش کنه
سمت اتاقی که دیده بود کوک واردش شده بود گام برداشت
چندبار در زد مطمئن بور خوابه ساعت 2شب بود اروم درو وا کرد و سمت تخت رفت پسر اروم خابیده بود و ساعدش رو پیشونیش قرار داشت چند بار صداش زد ولی نشنید دستشو برد سمتش که تکونش بده که یهو مچش توسط دستهای جونگکوک اسیر شد و به سمت خودش کشیدیش صورتشون فاصله کمی باهم داشت و تهیونگ آب دهنشو قورت داد
«بهتره دلیل خوبی برای یواشکی اومدن تو اتاقم داشته باشی شاهزاده»
تهیونگ به تته پته افتاده بود لب زد «من.. من.. من بب اجازه نیومدم در زدم خواب بودی واقعیتش واقعیت اینه که دسشویی داشتم و اب قطع بود میخواستم برم سرویس تو حیاط ولی هم یارو سگه تو حیاطه هم... هم.. من میترسم تا حالا تنهایی جایی نرفتم مخصوصا اگه تاریک باشه نتونستم خودمو نگهه دارم اومدم بیدارت کنم که... که چیزه ببریم دسشویی»
از شدت کیون بودن این پسر با اون لحنی که درخاستشو بیان کرده بود لبخندی محوی زد به راستی که پرنسس بود

گفت «یچیزی بپوش سردت میشه»

تهیونگ اروم دنبالش راه افتاد تا انتهای عمارت رفتنو تهیونگ مثل بید میلرزدی پوفی کشید و گفت«بهت گفتم سرده چرا نپوشیدی؟»

«نه نه خوبم»
تهیونگ که انگار مکان امنشو پیدا کرده باشه پرید تو دسشویی
بیرون که اومد تازه متوجه یچیزی شد کوک هنوزم بالاتمش لخت بود هوا خیلی سوز داشت خودش با اینکه لباس تنش بود بازم سردش بود و کوک هیچی تنش نبود
سمتش رفت و اروم دستشو سمت سینش برد و روش گذاشت کوک خیره بهش نگاش میکرد لب تر کرد و گفت «تو تو سردت نمیشه؟ بدنت یخه و هیچی نپوشیدی»
همچنان دستش رو سینه جونگکوک بود
«دستتو شستی؟!»
بانتظار این حرف و ازش نداشت سریع دست برداشت و اروم معذرت خواهی کرد و آروم با فاصله کمی از جونگکوک سمت عمارت راه افتاد و مطمئن شد که کوک پشتشه چون اگه نبود نمیتونست قدم از قدم برداره

_____
بچها اگه فیکو دوسدادین میشه لطفا نظرتونو برام کانت کنید؟ حداقل بدونم دارم خوب پیش میرم یا نه

your eyes// KOOKVWhere stories live. Discover now