شاید پشیمونی

223 21 20
                                    

هنگامی که مطمئن می‌شوند
عمیق دوستشان داریم،
می‌روند.

شروع پارت:
در روی لولا چرخید و قامت بلند جونگکوک در چهار چوب در ظاهر شد و همزمان صدای ملودی قطع شد
قلب تهیونگ جوری به قفسه سینش میکوبید که انگار نیخواد پا به فرار بزاره و خودشو از اون مخمسه نجات بده... تهیونگ هیچکاری نمیکرد و نمیتونستم بکنه
یکی از برگهای آزمایش دستش بود خشک شده بود
چشمهاش خیره به جونگکوک بود
چشمهای مرد سرخ شده بود و به پسری که با ترس بهش خیره شد بود زل زد
اون بچه احمق تو اتاقی بود که جونگکوک قسم خورده بود کسی که واردش بشه رو به زنجیر میکشه
و اون بچه احمق اینجا بود تا تمام قوانین جونگکوک رو زیر سوال ببره
اون چشمهای کهکشانی الان به خون نشسته بود
با قدم های بلندی سمت پسر کوچکتر یورش برد
به گلوش چنگ زد و به دیوار پشتش کوبیدش قدرت دستهاش اینقدر زیاد بود که تهیونگ مطنئن بود پشت و کمرش قطعا کبود شدن
تهیونگ از درد آخی گفت و چشمهاش از هاله ای از اشک پر شد.....
جونگکوک با صدایی که از خشم خش دار شده بود تو صورت تهیونگ فریاد کشید
«اینجا چه غلطی میکردی احمق»
فریادش تمام ستون های عمارت بی روح رو لرزوند انگار اون عمارتی که پر از سکوت بود تا بحال چنین فریادی در خودش ندیده بود
تهیونگ سرشو کج و چشاشو بست که اون قطره اشک سمج از گوشه چشمش پایین نریزه و غرورش جلو کوگ بدتر از این خرد نشه
کوک به چونش چنگ زد و غرید
«به من نگاه کم احمق گفتم تو این اتاق لعنتی چه غلطی میکردی؟ یادمه واضح بهت گفته بودم حق نداری از اون اتاق فاکیت بیرون بیای»
فک تهیونگ داشت زیر دستهای اون مرد خورد میشد
میخواست از درد چینی به ابروهاو دماغش داد بود بزور لب زد « م.. من... ف.. فقط م... می... خواستم ب.. دونم چ چیو... تو این اتاق پنهان کردی.... م... ما ازدواج کردیم م.... من حق.. دا... رم بدونم تو.... چجور... آدمی هستی»
خون از چشمهای کوک چکه میکرد و چنگشو دور گلوی تهیونگ سفت تر کرد جوری گه صورت تهیونگ لحظه به لحظه کبود تر میشد
«همون روز که عین هرزها با نقشه اومدی تو زندگیم باید میدونستی من چطور آدمیم کیم فاکینگ تهیونگ همون موقع»
تهیونگ پرت کرد روی سنگ فرش کف اتاق و تهیونگ از درد بلند آخی گفت
اروم سمتش قدم برداشت ک دستشو تو یکی از جیب هاش برد آروم چاقوی طلایی که یه یاقوت قرمز روش خودنمایی میکرد و از جیبش بیرون کشید
همزمان شروع کرد ب زمزمه کردن اون ملودی کلاسیک
زیر لب زمزمه میکرد و انگشت شصتشو رو لبه تیغ چاقو میکشید
تهیونگ خیره به برق لبه چاقو خودشو عقب عقب کشید
«می... میخوای چ... چه غلطی کنییی.... ج... حر.. عت نکن بهم دست بزنی»
جونگ کوک پوزخندی زد
«این زندگی عاشقانه ای که خودت انتخابش کردی»
رو پاشنه پاش چرخید و ملودی کلاسیکو با صدای بلند تری زمزمه کرد
«این همون چیزیه که خودت انتخابش کردی تهیونگ هوم؟
وقتی داشتی به چشمام زل میزدی و منو تهدید میکردی خیال کردم اونقدرها قوی باشی که با همچی کنار بیای؟»
تهیونگ از خشم و ترس و درد میلرزید چشاش تو اشک پنهان شده بود و نوک انگشتاش یخ زده بود
پشیمون؟
تهیونگ اینقد لجباز بود که با خودش میجنگید که این کلمه رو قبول نکنه
درسته انتخاب خودش بود
درسته همچی درسته
تهیونگ چشمهاشو از برق لبه تیز چاقو به اون دوتا تیله مشکی که تو دریایی سرخ عرق شده بودن داد
هنوزم مثل روز اول خواستنی بود
هنوزم مثل روز اول دوستش داشت
حتی حالا که با چاقویی تو دستش آهنگی نامفهوم هم زمزمه میکرد دوستش داشت
اون آهنگ هرچقدر که مرموز و وحشتناک بود برای تهیونگ عین ملودی دلشنینی بود که باعث میشد بخواب بره و مطیعانه فقط به لبهای کوک نگا کنه
ناخوادگاه چشمهاشو بست و گوشاش از هر صدای جز اون ملودی کلاسیک تهی شد
هممم هممم همممم
جونگکوک اروم سمتش رفت و رو بدنش نشست
پسر همچنان جشمهاشو بسته بود و آروم با صدای ملودی، گوش میکرد انگار که انکار صاحب اون صدای با چاقو روی بدنش نشسته بود
براش هیچ اهمیتی نداشت و ملودی اونو انگار تو خواب مصنوعی برده بود
کوک لبه ی تیز چاقو رو آروم از پیشونی تهیونگ کشید تا زیر چونش....
چندبار حالت فرضی اینکارو انجام داد و تهیونگ ولی چشمهاشو باز نکرد
سر پا گوش شده بود و اون ملودی انگار پسر رو عین عروسک خیمه شب بازی کنترل میکرد... حتی در برابر آسیبی که داشت به صورتش وارد میشد
کوک متقابلا به تهیونگ خیره بود برای اولین بار محو مژهای بلند پسر شد
مژهاش روی صورتش سایه انداخته بودن و چشمهاشو آروم بسته بود
جونگکوک چشاشو رو به پایین سر داد و به لبهای تهیونگ خیره شد
شاید دلش میخواست برای یک لحظه ببوستش
آروم لبه ی چاقو رو روی لبهای پسر کشید و از مطیع بودنش لبخندی رو لبهاش اومد
اون پسر هیچکاری نمیکرد و گذاشته بود اون هرکاری دلش میخواد باهاش بکنه
کوک چشمهاش از این حد مطیع بودن برق زد
لبه ی چاقو رو دوباره رو پیشونی و تهیونگ گذاشت و با فشار پوست صورتشو پاره کرد
آروم رو به پایین چونش کشید و سرخی خون با پوست سفید تهیونگ هارومونی زیبایی تشکیل داده بود
یه شکاف نازک سمت چپ صورت پسر تشکیل شده بود
و اون هنوز چشمهاش بسته بود گره توی ابروهاش نشون از دردش میداد ولی چشمهاشو باز نمیکرد
کوک محو مژهای پسر بود.... مژهای که الان قطرات خون روش چکیده بود
چاقو رو دوباره پایین برد و آروم دستشو رو ترقو پسر کشید
چاقو روی ترقوش گذاشت و آروم و زجر آور کشید...
خون به رنگ گل سرخ از ترقوهای زیبای پسر بیرون زد
و کوک نیخشندی زد لبهاشو جلو برد و روی ترقوی تهیونگ زبون کشید
طعم گس مانند خون و حس کرد
نیشخندی زد و از پایین به تهیونگ که هنوز چشمهاش بسته بود نگاه کرد
لبهاشو به جای زخم چسبوند و مک زد
پوست تخیونگ تو دندوناش کشید و مک زد
طعم گس مانند خون با طعم شکلاتی بدن تهیونگ مخلوط شده بود
کوک نگاهی به جای هیکی که درست کرده بود نگاه کرد
اینقد ترقوشو مک زده بود که خونش بند اومد بود
و پوستش رو به کبودی میزد
آروم شروع کرد به زمزمه کردن ملودی
و آروم اروم قطعش کرد
با قطع شدن آهنگی که باعث شده بود چشمهاشو ببنده و به هیچی جز اون فکر نکنه چشمهاشو با وحشت باز کرد
نمیدونست چه اتفاقی افتاده اصلا نفهمیده بود چیشده و چطوری اینقد محو آهنگ شده
فقط فهمید طعم مایعی رو توی دهنش حس کرد
با باز شدن ناگهانی چشمهای پسر به چشمهاش خیره شد
مژهایی که الان با خون تزئین شده بود چشمهاش که هاله ای ترسو تو خودش جا داده بود
اروم اشکش پایین اومد با خون روی گونش مخلوط شد
جونگکوک شصتشو سمت قطره اشک برد و پاکش کرد
انگشتشو رو گونه تهیونگ چندبار کشید و وقتی خونی شد
سمت لبهای تهیونگ برد و خونو روش مالید....
چشمهاشو از چشمهای تهیونگ گرفت و به لباش که الان خونی بود نگاه کرد
سرشو جلو برد فاصله صورتاشون به میلی متر میرسید
زبونشو روی لبهای تهیونگ کشید و خون روی لباهاشو نزه کرد
به سمت لبهای پسر یورش برد و لب پایین و بالاشو تو دهنش جا داد
ایتقد وحشیانه و بی نظم میبوسید که تهیونگ نمیتونست حتی لحظه ای لبهاشو حرکت بده
از حرکت کوک خیلی شوکه بود
دستاش ناخوداگاه روی سینه کوک قرار گرفته بود
صورتش درد میکرد
کوک وحشیانه لباهاشو میبوسید بهش اجازه نفس کشیدنم نمیداد
لبهاشو گاز محکم میگرفت و به قسط کشتن میبوسید
تهیونگ واقعا دیگه نمیتونست نفس بگیره
کوک اصلا دلش نمیخواست لبهاشو جدا کنه ولی مجبور بود
گاز محکمی از لبهای تهیونگ گرفت و ولش کرد
از روی تهیونگ بلند شد
تخیونگ کل صورتش خونی بود و لبهاش بشدت درد میکرد
«نیازی نبود اینکارو با خودت کنی که بفهمی من کیم
بالاخره خودم بهت نشون میدادم...... فقط کافی بود بهم بگی.... این منم تهیونگ با من آشنا شو»
«با جئون جونگکوک آشنا شو»
تهیونگ دیگه نمیتونست جلو اشکاشو بگیر و پهنای صورتش خیس شده بود
«باید بهم التماس کنی....»
تهیونگ با ته مونده توانش گفت
«چ... چی کار کنم؟»
کوک سیگارشو آتیش زد و بهش پوکی زد
«التماس تهیونگ.. التماس کن که ازت بگذرم وگرنه حتی نمیتونی فکرشو بکنی ممکنه چه بلایی سرت بیارم»
تهیونگ به هیچ وجه قصد نداشت قبول کنه درسته انتخاب خودش بود
ولی التماس؟
تهیونگ هیچوقت اینکارو نمیکرد
«هر غلطی دوسداری بکن اون چیزیو که میخوای هیچوقت از دهن من نمیشنوی جئون جونگکوک»
کوک فیلتر سیگارشو زیر پاش لهه کرد و باشه آرومی گفت
گوشیشو برداشت تماس گرفت
«برام بیارش بالا»
تهیونگ هیچ تصوری نداشت که اون مرد دیوانه قراره چیکار کنه
ولی به هیچ عنوان قصد التماس نداشت
زیاد طول نکشید که مردی داخل اتاق شد و زنجیری قطور و کلفت با خودش حمل میکرد
«بفرمایین ارباب»
کوک سری تکون داد و زنجیرو برداشت
به سمت تهیونگ رفت
پسر خووشو عقب کشید
«تو... تو دیوونه ای... تو انسان نیستی...هیولا... تو یه هیولایی...» تهیونگ با تمام توانش داد کشید
کوگ دستاشو گرفت و زنجیرو چند بار دورش پیچید
«اهوم قلبم تهیونگ من هیولام و تو همسر یه هیولایی»
تهیونگ با بغض نگاش کرد
«بهت قول میدم یکروز قلبتو تو دستام لهه میکنم»
کوک نگاش کرد
آروم زمزمه کرد «میکنی»
زنجیرو کشید و تهیونگ مجبور شد بلند شد
جلو حرکت کرد و پسر دنبالش دولا کشیده میشد
شروع کرد به زمزمه کردن ملودی کلاسیک
هممم هممم هممم
تهیونگ حالت دولا پشتش کشیده میشد و چندباری روی پلها سکندری خورد و افتاد و کوک با کشیدن زنجیر مجبورش میکرد بلند شه
کوک تا زیرزمین عمارت تهیونگ رو تقریبا روی زمین کشیده بود
درو وا کرد و داخل رفت و تهیونگو بزور داخل کشید
«بیا بچه...»
زنجیر صدا میداد و تهیونگ با صورت و موهایی بلوندی که آغشته به خون بود روی زمبن کشیده میشد
شبیه یک صحنه نقاشی بود صحنه ای که داخلش یک شیطان فرشته رو زنجیر کرده و دنبال خودش میکشونه
________

سلام قشنگام بچها اصلا از ووتا و کامنتها راضی نیستم
اصلا کامنتا با بازدیدا همخونی نداره دیگه آپ نمیکنم مگه اینکه کامنت زیر این پارت زیاد شه اگه بوک رو دوسدارین زیر این پارت بهم بگین....
و اینکه تو پارت بعدی تهیونگ فرار میکنه حالا چطوری؟

your eyes// KOOKVWhere stories live. Discover now