گریتا

194 21 9
                                    

تهیونگو رو کولش حمل میکرد و به سمت پله ها میرفت تهیونگ پوزخندی زد درواقع قصدش از کاراش این نبود گه به اینجا برسه ولی حالا پیش اومده بود و اون از این وضعیت ناراضی بود؟ معلومه که نه اون از هر حسی که از سمت جونگکوک بود استقبال میکرد حتی اوگه اون حس خشم باشه....
جونگکوک با پا در اتاق و باز کرد و به سمت تخت کینگ ستیز کنار پنجره رفت تهیونگ و روش انداخت و به چشمهاش زل زد
«دیگه هیچوقت... هیجوقت منو با لخت کردن خودت پیش بقیه امتحان نکن جئون تهیونگ»
تهیونگ بطور محسوسی لرزید اون خیلی وقت ها فراموش میکرد که زندانبانش به هیولای سادیسمی بیشتر نیست خیلی وقت ها بدون در نظر گرفتن تاریکی وجود جونگکوک اونو خشمگین میکرد... صدای ملودی اروم تهیونگ رو از افکارش بیرون گشید ملودی کلاسیکی ک جونگکوک با دهن بسته زمزمه میکرد همیشه برای تهیونگ زنگ هشدار بود پس اون عصبانیش کرده بود اون ملودی به تهیونگ میفهموند که قراره اتفاق خطرناکی بیفته
جونگکوک نزدیکش شد و روش خیمه زد به چشمش که پشت اون تور پنهان شده بود زل زد
«تو برای اینکه زیر من باشی خیلی ضعیفی تهیونگ چرا اینو نمیفهمی و سعی داری کاری کنی که عذابت بدم؟»
تهیونگ از اینقد رک بودن جونگکوک صورتش سرخ شد و سرشو پایین انداخت و زمزمه کرد «اینقد بی شرم نباش که بدون هیچ پوششی به زبونش بیاری»
جونگکوک پوزخندی زد
«مگه غیر از اینه؟ شاید برای خودت نقشه هات خیلی بی نقص باشن ولی برای من همه افکارت عین یه کتابیه که حفظش باشم»
تهیونگ اروم نگاهش کرد اون هیولای دوست داشتنی تهیونگ بود تاریکی زندگیش که میتونست بدون هیچ نوری داخلش شه و تا سالها تو تاریکی بدون نورزندگی کنه با این افکار ناخوداگاه زبونش چرخید
«تحملش میکنم هرعذابی که از طرف تو باشه رو تحمل میکنم»
برقی تو چشمهای جونگکوک درخشید که تهیونگ قسم میخورد رنگ بنفش رو تو چشمهاش دید هیچوقت چشمهای جونگکوک براش عادی نمی شدند یچیزایی تو چشمهاش میدید که اون رو مرموز تر از همیشه میکردند
آهنگ ملایم تکرار میشد و جونگکوک در حال باز کردن دکمه های پیرهن تهیونگ شد و درعین حال اهنگ کلاسیک رو زمزمه میکرد وقته تموم دکمه هارو باز کرد چشمهاش به پوست گندمی و طلایی تهیونگ خیره موند اون میتونست به این پوست اسیب بزنه؟
اصلا میتونست جلو خودشو بگیره و تا پایان سکسشون بهش آسیبی نزنه؟
بلند شد و جلوی تهیونگ ایستاد
«من بهت فرصت میدم که حرفتو پس بگیری تهیونگ
اگه الان اینکارو نکنی بعدا حتی اگه التماس کنی به پام بیفتی یا گریه کنی و هرکاری بیخیالت نمیشم تهیونگ فهمیدی؟!  پس الان تا وقت داری حرفتو پس بگیر چون بعدا اگه زیرم خونریزیم کنی باز ولت نمیکنم»
تهیونگ خیلی محسوس اب دهنشو قورت داد اون ترسیده بود ولی این به معنای عقب نشینی نبود سرشو به چپ و راست تکون داد «من... من میخوامت»
جونگکوک پوزخندی زد و شروع به باز کردن دکمهای پیرهنش کرد «هرچی که تو بخوای توت فرنگی»
پیرهنشو دراورد و روی تهیونگ خیمه زد لبهاشو روی ترقوش گذاشت و مکید اینقد محکم مکید که ناله ی تهیونگ همون لحظه در اومد
دستشو سمت کمربند تهیونگ برد و درش اورد دستهای تهیونگ رو گرفت و کمربند و دورش پیچید تهیونگ در تموم این مدت بهش خیره بود نمیتونست حرفی بزنه انگار مسخ شده بود و جونگکوک همیشه این قدرتو داشت که اونو تسلیم خودشکنه در تمام این مدت صدای ملودی کلاسیکی که جونگکوک زمزمه میکرد لحظه ای قطع نمیشد
جونگکوک موهای تهیونگو چنگ زد و سرشو بلند کرد
چقد الهش زیبا بود آروم سرشو جلو برد و روی لبهای تهیونگ زبون کشید دروغ نبود اگه میگفت مزه ی توت فرنگی میداد گاز محکمی به لبهای قلبی شکلش زد و خونش جاری شد آخ تهیونگ توی دهن کوک خفه شد
اروم خون لبشو لیسید و به لبهاش حمله ور شد محکم ولی زیبا میبوسید تهیونگ اروم همکاری میکرد و دهنشو برای جونگکوک باز ذاشته بود زبون جونگکوک داخل دهنش خزید و نقطه به نقطشو فتح کرد بیشتر از همه چیز از گاز گرفتن لبهاش خوشش میومد زبونشو بیرون کشید و با دندوناش لب تهیونگ رو گاز گرفت اینقد محکم ک تهیونگ به تقلا افتاد و سرشو تکون داد ولی جونگکوک بیخیال نشد دندونهاشو روی لبهای تهیونگ نگهه داشت کشید و وقتی خون غلیظی خارج شد با نگاه پیروزمندانه ای به خون لب تهیونگ نگاه کرد و خون رو مکید لبهاشو پایین برد و کل گردن تهیونگ رو لیسید و گاز گرفت دندونهاشو تو ترقوش فرو کرد و تهیونگ ناله ی بلندی سر داد
تهیونگ دستهای بستشو و تکون داد و اروم زمزمه کرد
«لطف.. لطفا گاز نگیر»
جونگوک پوزخندی زد و اروم بلند شد
تهیونگ با تعجب نگاهش کرد به داخل موهای تهیونگ چنگ زد و از رو تخت بلندش کرد و وادارش کرد جلوش زانو بزنه تهیونگ تیز نگاهش کرد
«خوشم نمیاد جلوی گسی زانو بزنم جونگکوک»
جونگکوک به چشمهای تخسش نگاه کرد
«یه توت فرنگی حسود لجباز حاح؟»
تهیونگ سرشو برگردوند و به سمت دیگه ای نگاه کرد
جونگکوک دوباره به موهاش چنگ زد و اینبار جدی تر گفت «به من نگاه کن»
بعد به اشاره به زیب شلوارش ادامه داد
«بازش کن»
تهیونگ هنکز متعجب بود ولی دستهای بستشو سمت زیپ برد و پایین کشیدش
«میخوام ببینم جطور میخوای باهاش کنار بیای»
تهیونگ با چشمانی کنجکاو نگاهش کرد
«من... من تا بحال اینکارو نکردم و نمیدونم بهتره انجامش ندم»
جونگکوک پوزخندی زد «نه بیبی تو تشخیص نمیدی پیکار کنی عزیزم فقط درش بیار»
تهیونگ یکم مکث کرد و دستشو سمت باکسر جونگکوک برد و کشیدش پایین. همین مصادف بود با اوو بلندی که کشید و ناخوادگاه با تعجب گفت
«جئون این... این خیلی دور از انتظار بزرگه»
جونگکوک تو گلو خندید و گفت «مشتاقم ببینم چطوری باهاش کنار میای»
تهیونگ که هنوز موهاش در مشت جونگکوک بود کمی نگاهش کرد و سرسو به طرف چپ چرخوند
«فکرشم نکن اینکارو بکنم تابحال انجامش ندادم و من... من واقعا نمیتونم اینو.... اینو تو دهنم جاش بدم»
از موهاش کشید و سرشو بالا آورد
«الهه ی زیبای من... انجامش میدی و مطمئنم خوب یاد میگیری»
تهیونگ که کوتاه اومده بود بزاقشو قورت داد هیچ ایده ای نداشت و از این میترسید که گند بزنه
آروم دستشو دور دیک جونگکوک حلقه کرد و سرشو جلو برد
«فقط دندون نزن»
جونگکوک با جدید گفت و نگاهشو خیره به تهیونگ دوخت
تهیونگ سرشو جلو برد و زبونش رو روی کلاهگ عضو کوک کشید و وجب به وجب وارد دهانش کرد
اول تصفشو وارد کرد و آروم دوباره خارجش کرد
هربار تا نیمه وارد دهانش میکرد و دوباره تا کلاهکش خارجش میکرد زبونشو اروم دور کلاهکش کشید اینباره تا اونجایی که دهانش جای باز شدن داشت دیک بزرگ و قطور جونگکوک رو وارد دهانش کرد و با آرامش لیسید و این تاله ی بلند جونگکوک بود که بهش فهموند کارشو خوب انجام داده هنوزم دستاش بسته بود و کارش سخت شده بود ولی این در مقابل لذتی که داشت کل تنشو درگیر میکرد هیچ بود با تمام تمرکزش سرشو تند تر تکون داد و اینبار جونگکوک بود که با تمام توان از موهاش میکشید و به عقب و جلو هدایتش میکرد
دهانش میسوخت و تهه گلوس جز جز میکرد ولی کل وحودش سرشاز از شهوت شده بود ناله ی بلند جونگکوک شهوتشو تحریک میکرد
ناله ی بلند جونگکوک همزمان شد با پخش شدن ماده ی داغی داخل دهانش و از اونجا که دهانش پر بود و جونگکوک هنوز ازش خارج نشده بود تمام اون مایع رو قورت داد
به سرش زد تلافی گازهای درناک جونگکوک رد در بیاره
با این نقشه دندنهاشو توی دیک حونگکوک فشار داد و اینبار آخ باند جونگکوک بود که تو فضایچید و عضوشو از دهان تهیونگ خارج کرد نگاه تیزی به تهیونگ انداخت و به سمتش اومد به کمرش چنگ انداخت و بلندش کرد پاهای تهیونگ دور کمرش حلقه شدند و تهیونگ دیگه نتونست جبوی خودشو بگیره و قهقه ای بلند زد
جونگکوک هیجوقت تصور نمیکرد اون پسر ساده و معصوم ایتقد اغوا کننده و لجباز باشه تصویری که الان جلوی چشمهاش بود بشدت زیبا بود تهیونگ با پوست طلایی درحال قهقه و موهای طلاییش که به سمت پشت متمایل شده بود
«که گاز میگیری توت فرنگی حاح؟»
آروم روی تخت گذاشتش و روش خیمه زد و به جون پوست زیباش افتاد
اروم میمکید و دستهای تهیونگ توی موهاش میلغزیدند
انگشتشو سمت ورووی تهیونگ برد و آروم وارد شد که آخ بلند تهیونگ تو فضا پیچید «آروم توت فرنگی هنوز هیچکاری نکردم»
تهیونگ سرشو چندبار تکون داد و جونگکوک انگشت دومو با احتیاط وارد کرد
و سریع به سمت لبهای تهیونگ رفت که نالهاشو تو دهنش خفه کنه
با تکون دادن انگشتهاش توی تهیونگ، تهیونگ گاز محکمی از لب جونگکوک گرفت و جونگکوک اروم میبوسیدش
چندبار انگشتاشو تکون داد و انگشت سوم رو وارد کرد و تهیونگ گاز محکم تری از لبهای جونگکوک گرفت
با اطمینان به اینکه نالهای تهیونگ کم شده انگشتاشو بیرون اورد و پاهای تهیونگ رو رویه شونهاش انداخت و
اروم عصوشو به وردوی تهیونگ نزدیک کرد
تهیونگ اروم نالید
«چرا باید اینقد بزرگ باشی عوضی»
جونگکوک سرشو جلو برد و روی لبهاشو بوسید
«اولین باره روی لبهایی رو میبوسم که به ناسزا بهم باز میشن»
با وارد کردن نصفی از عضوش تهیونگ حس کرد نفس بند اومده تقریبا داشت دیک جونگکوک تویه دلش حس میکرد
«انگار تویه دلمه کوک»
جونگکوک نمیتونست در برابر این حد مظلوم بودن تهیونگ خشن باشه تا حالام بخاطر همین مظلومیش بود که از خیلی پوزیشن هاش دست کشیده بود و فقط به بوسه و بلوجاب رضایت داده بود
«عزیزم بهش عادت میکنی»
تهیونگ چندبار سر تکون داد و جونگکوگ تمام عضوشو وارد کرد و ناله ی بلند تهیونگ تویه فضا پیچید
تهیونگ با ناخنهاش کل بدن کوک رو خراش انداخته بود الان داشت اونارو تویه پهلوش فرو میکرد
اینقد ناخنهاش رو تویه پهلوی جونگکوک فرو کرده بود که پویتش داشت سوراخ میشد جونگکوک شروع به ضربهای اردم کرد و تهیونگ کم کم دردش کم شد و لذت تویه سلول هاش پیچید جونگکوک تمام بدنش رو غرق بوسه کرده بود و رد تمام اشکهاشو بوسیده بود همونطور که ظربه میزد پاهتی تهیونگ رو میبوسید
لبهاشو عرق بوسه میکرد
چشمهاشو میبوسید موهاشو بو میکشید
بعد از به اوج رسیدن تهیونگ نالهاش ضعیف شد و جونگکوک لبهاشو اروم بوسید اینقد اروم که انگار شبنمی صبگاهی روی لبهای تهیونگ نشسته بود
«دوست دارم گریتای من»
تهیونگ تو خواب و بیداری بود و دوست داشت بخوابه
«گریتا؟ من گریتای توام؟»
جونگکوک موهاشو نوازش کرد
«اره تو یونان باستان به کسایی که بقیه رو اغوا میکردند میگفتند گریتا و تو منو اغوا میکنی تهیونگ»
تهیونگ اروم خندید و توی آغوش جونگکوک به خواب رفت
_________________
پلکهاشو از هم باز کرد و اولین چیزی که دید دست تتو شده ی کوک زیر سرش بود اینقدری به آغوش کوک فشرده شده بود که حس میکرد تو آغوشش مخلوط شده اروم از جاش بلند سد و لباساشو پوشید
سمت اتاق خودش حرکت کرد و در کمدهاشو باز کرد چمیدونش رو آورد و تمام کتابهای مورد علاقش با لباسهاشو توش قرار داد و بستش بالم لب مورد علاقشو زد و گوشواره ای به گوشش انداخت شماره مینگیو رو گرفت
«الو سلام خوبی؟»
«سلام تهیونگ راستش تعجب کردم شمارتو دیدم چیزی شده؟؟»
«نه.. ففط بیا دنبالم من عمارتم»
مینگیو کمی مکث کرد
«بیام دنبالت؟؟ مطمئنی چیزی نشده... جونگکوک کاری کرده؟»
تهیونگ پوفی کشید
«نه عزیز من هیچی نشده فقط بیا دنبال میخوام یمدت برم یجایی»
مینگیو هنوز متعچب بود ولی چیزی نگفت
«باشه بیا دم در»
تهیونگ چمدون رو دنبال خودش کشید خداروشکر کرد هنوز کوک بیدار نشده بود
تویه حیاط عمارت بادیگارد ها جلوی راهش رو گرفتند
و بادیگارد غول پیگیری گفت
«جناب کجا میرید ارباب به ما دستور دادن حق ندارید جایی برید»
تهیونگ خنده هیستریکی کرد
«اربابتون داخله و خودش یه پا بادیگارد محسوب میشه بنظرت اگه نمیزاشت میتونستم با این چمدون گنده بیام بیرون؟ اصلا عقل تو سرت هست از جلو رام برو کنار تا نرفتم خودش رو نیاوردم»
بادیگارد مردد شد حق با تهیونگ بود از سر راهش کنار رفت و تهیونگ قدمهای تندی برداشت و به ماشین مینگیو که پشت در عمارت بود رسبد و سوار شد.......

your eyes// KOOKVOù les histoires vivent. Découvrez maintenant