کای بشقاب خیس دیگه ای برداشت و بین حوله داخل دستهاش گرفت تا سریعتر خشکش کنه : من واقعا به خواست خودم اینجام لازم نیست اینقدر نگران باشی ؛ این خیلی عجیبه که بخوام به دوست پسرم کمک کنم یا به خونه ش بیام ؟
ظرف خشک شده رو روی سکو گذاشت و کاسه دیگه ای برداشت . سهون برای اخرین بار دستمال رو روی میز شیشه ای کشید و بعد از اطمینان از تمیزی نسبی شیشه سمت اشپزخونه اومد
- موضوع این نیست ؛ فقط میگم خودتم اونقدر تایم استراحت در هفته نداری که بخوای اون یذره رو هم اینطوری به کمک من بیای . یکم استراحت کن وگرنه تا چند وقت دیگه چیزی ازت باقی نمیمونه
صادقانه و جدی گفت و کای ابرویی بالا انداخت : من فقط یه شیفت در روز کار میکنم اونقدرم خسته نمیشم !!
- اره و با امیلی درباره اینکه شاید بخوای بیشتر بمونی صحبت کرده بودی! جدی به خودتم فکر میکنی؟
سهون با حرص کمرنگی توی صداش گفت و ظرفهای خشک کنار دست پسر رو جمع کرد . بین ابروهاش رد محوی از اخم بود و پسر تیره تر میخواست همین الان دوست پسرش رو گاز بزنه!
+ اون برای قبل از این بود که تو به درخواستم جواب مثبت بدی ؛ الان تو دوست پسرمی و من دوست دارم علاوه بر استراحت ، با تو وقت بگذرونم . قرار نیست اضافه تر بمونم
کای توضیح داد و سهون چشمی براش چرخوند : ممنونم ولی این یعنی اگه بهت جواب منفی میدادم میخواستی صبح تا شب اونجا کار کنی؟؟
سهون اینبار کنجکاوانه پرسید و کای حینی که اخرین ظرف خیس رو بر میداشت سری به طرفین تکون داد : شاید
سهون چند بار سریع پلک زد و با نفهمیدن دلیل پسر پلک هاش رو به هم نزدیکتر کرد : دیوونه شدی !؟ چه ربطی دارن خب جواب رد میدادم که دادم .. چرا اینقدر خودتو خسته میکردی ؟
کای شونه ای بالا انداخت و ظرف خشک شده رو سمت پسر سفیدتر گرفت : نمیخوام فکر کنی یه عشق سوزناک عمیق رو شروع کردم ؛ ولی حاضر بودم بیشتر توی کافه بمونم تا هر زمانی که اومدی بتونم ببینمت
با صدای ارومی گفت و خودش رو به خشک کردن سینک مشغول کرد . سهون چیزی نمی گفت و کای ته دلش دعا دعا میکرد کاش حداقل سهون بحث بینشون رو عوض کنه! سکوت بدی بود و کای واقعا ایده ای نداشت بعد از خشک کردن سینک همچنان خیس چیکار کنه که چشم تو چشم نشن . وقتایی که به صورت کسی نگاه نمی کرد راحت تر حرف میزد
- چرا اینکارو می کردی ؟
سهون با صدای ارومی پرسید و کای حین کشیدن حوله پشت شیر ظرفشویی لبخند زد : تو احساس لطیف و قشنگی بهم میدی ؛ حتی نگاه کردن بهت مثل قدم زدن روی ابرها سبک و شیرینه
ظرفشویی رو کامل خشک کرد ولی قبل از این که برگرده تا دستمال نم دار رو داخل ماشین لباسشویی خالی بندازه بدنش درون آغوش گرمی اسیر شد
![](https://img.wattpad.com/cover/354289065-288-k423102.jpg)
YOU ARE READING
Teddy Not the 28-[1/4]🍪ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Fanfictionاوه سهون عکاسی که عاشق واندایرکشنه ! تمام زندگیش بوی فن بویی برای اون بند رو میده و صدای راب و مگی تنها دوستاش هم درومده ؛ چرا که سهون حتی امیدواره پارتنری شبیه لویی داشته باشه تا باهم وایب لری استایلینسون بدن !! ولی کیم کای ، پسری که قراره به جای م...