12] 2

82 21 32
                                    

کای بشقاب خیس دیگه ای برداشت و بین حوله داخل دستهاش گرفت تا سریعتر خشکش کنه : من واقعا به خواست خودم اینجام لازم نیست اینقدر نگران باشی ؛ این خیلی عجیبه که بخوام به دوست پسرم کمک کنم یا به خونه ش بیام ؟

ظرف خشک شده رو روی سکو گذاشت و کاسه دیگه ای برداشت . سهون برای اخرین بار دستمال رو روی میز شیشه ای کشید و بعد از اطمینان از تمیزی نسبی شیشه سمت اشپزخونه اومد

- موضوع این نیست ؛ فقط میگم خودتم اونقدر تایم استراحت در هفته نداری که بخوای اون یذره رو هم اینطوری به کمک من بیای . یکم استراحت کن وگرنه تا چند وقت دیگه چیزی ازت باقی نمیمونه

صادقانه و جدی گفت و کای ابرویی بالا انداخت : من فقط یه شیفت در روز کار میکنم اونقدرم خسته نمیشم !!

- اره و با امیلی درباره اینکه شاید بخوای بیشتر بمونی صحبت کرده بودی! جدی به خودتم فکر میکنی؟

سهون با حرص کمرنگی توی صداش گفت و ظرفهای خشک کنار دست پسر رو جمع کرد . بین ابروهاش رد محوی از اخم بود و پسر تیره تر میخواست همین الان دوست پسرش رو گاز بزنه!

+ اون برای قبل از این بود که تو به درخواستم جواب مثبت بدی ؛ الان تو دوست پسرمی و من دوست دارم علاوه بر استراحت ، با تو وقت بگذرونم . قرار نیست اضافه تر بمونم

کای توضیح داد و سهون چشمی براش چرخوند : ممنونم ولی این یعنی اگه بهت جواب منفی میدادم میخواستی صبح تا شب اونجا کار کنی؟؟

سهون اینبار کنجکاوانه پرسید و کای حینی که اخرین ظرف خیس رو بر میداشت سری به طرفین تکون داد : شاید

سهون چند بار سریع پلک زد و با نفهمیدن دلیل پسر پلک هاش رو به هم نزدیکتر کرد : دیوونه شدی !؟ چه ربطی دارن خب جواب رد میدادم که دادم .. چرا اینقدر خودتو خسته میکردی ؟

کای شونه ای بالا انداخت و ظرف خشک شده رو سمت پسر سفیدتر گرفت : نمیخوام فکر کنی یه عشق سوزناک عمیق رو شروع کردم ؛ ولی حاضر بودم بیشتر توی کافه بمونم تا هر زمانی که اومدی بتونم ببینمت

با صدای ارومی گفت و خودش رو به خشک کردن سینک مشغول کرد . سهون چیزی نمی گفت و کای ته دلش دعا دعا میکرد کاش حداقل سهون بحث بینشون رو عوض کنه! سکوت بدی بود و کای واقعا ایده ای نداشت بعد از خشک کردن سینک همچنان خیس چیکار کنه که چشم تو چشم نشن . وقتایی که به صورت کسی نگاه نمی کرد راحت تر حرف میزد

- چرا اینکارو می کردی ؟

سهون با صدای ارومی پرسید و کای حین کشیدن حوله پشت شیر ظرفشویی لبخند زد : تو احساس لطیف و قشنگی بهم میدی ؛ حتی نگاه کردن بهت مثل قدم زدن روی ابرها سبک و شیرینه

ظرفشویی رو کامل خشک کرد ولی قبل از این که برگرده تا دستمال نم دار رو داخل ماشین لباسشویی خالی بندازه بدنش درون آغوش گرمی اسیر شد

Teddy Not the 28-[1/4]🍪ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈWhere stories live. Discover now