part 4

1.2K 157 1
                                    

هم‌زمان با فریادی بلند، موبایلش رو روی میز پرت کرد و خودش از روی صندلی بلند شد.
- لعنتی!
- دستورتون چیه قربان؟

جونگکوک کلافه و عصبی بود. مشکلاتِ کاری چیزهایی نبودن که ظرفیت تحملشون رو نداشته باشه، نه. فقط از اینکه همه‌چیز طبق برنامه‌ش پیش نره و اون مجبور باشه زمان بیشتری برای حل‌شدن مشکلاتِ ناخواسته خرج کنه، نفرت داشت.
کف هر دو دستش رو روی سطح خنک میز گذاشت و بالاتنه‌ش رو به پایین خم کرد. نگاه عصبی و تیره‌ش رو به چشم‌های باریکِ سوهیون گره زد و غرید:
- جز اینکه خودم برم و مشکل رو حل کنم چاره‌ای نیست، مقدمات سفرم رو فراهم کن.

سوهیون نگاهش رو از چشم‌های ترسناک جونگ‌کوک گرفت و خودش رو به نوشتنِ نکات توی دفترچه‌ش مشغول کرد. می‌دونست مرد بزرگ‌تر خودش نکات لازم رو می‌گه؛ بنابراین بدون هیچ حرفی منتظر ایستاد و طولی نکشید که سکوتِ اتاق توسط صدای خش‌دار جونگ‌کوک شکسته شد:
- برای چهار نفر بلیط بگیر و توی هتلِ همیشگی به تعداد نفرات اتاق رزرو کن. خودم، خودت، وکیل مین و مشاور هان. نمی‌خوام وقتی نیستم به فعالیت شرکت خدشه‌ای وارد بشه، پس به افرادی که اینجا می‌مونن تذکرات لازم رو از طرف من بگو و مقدمات گمرک رو خودت فراهم کن. به محض اینکه رسیدیم اونجا باید همه‌چیز برای حل‌شدنِ مشکل آماده باشه که بتونیم
حداقل ظرف یک روز برگردیم.

تکیه‌ش رو از میز گرفت و کت مشکی‌رنگ و گرون قیمتش رو از روی جالباسیِ نزدیک میزش برداشت. به موبایل و سوئیچش چنگ زد و ادامه داد:
- بلیط‌ها رو برای فردا صبح بگیر، بهتره وقت رو هدر ندیم و سریع حرکت کنیم.

سوهیون که با دستور جونگ‌کوک موافق بود، سرش رو آروم تکون داد.
- درسته قربان، این‌جوری مجبور نیستیم کرایه‌ی بیشتری به گمرک پرداخت کنیم.

حالا کتش رو پوشیده و هر دو دستش رو داخل جیب‌های شلوار پارچه‌ایش فرو برده بود. به‌خاطر حالت بدن و دو طرف باز پیراهنش، سینه‌های ورزیده‌ش بیشتر از قبل توی چشم می‌زدن و دکمه‌های پیراهن مشکی‌ رنگش برای پرت‌شدن به قسمت‌های مختلف اتاق لحظه‌شماری می‌کردن.
- دارم می‌رم خونه، کوچیک‌ترین حرکتت رو بهم اطلاع می‌دی. فهمیدی؟
- بله قربان.

قدم‌های بلندش رو به‌سمت در خروجی اتاق برداشت و حین خروجش اضافه کرد:
- بلیط‌ها رو به‌محض رزرو برام بفرست.

منتظر تأیید سوهیون نموند و از اتاق خارج شد. بی‌توجه به کارمندهایی که مقابلش خم و راست می‌شدن، خودش رو به در خروجیِ شرکت رسوند و از پله‌های مرمرین پایین رفت.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
𝗢𝗿𝗮𝗻𝗴𝗲 ᴷᵛ ᴬᵁWhere stories live. Discover now