part 11

938 130 29
                                    

بندِ حوله‌ش شل‌تر از هروقت دیگه‌ای بود و فاصله‌ای تا بازشدن نداشت؛ اما جونگ‌کوک به قدری عصبانی بود که اهمیتی به این موضوع نده.
پای راستش رو از شکاف دو لبه‌ی حوله بیرون آورد و ران برجسته و مرطوبش رو وسط پاهای تهیونگ فرو برد. می‌تونست برجستگیِ کم‌رنگ عضو مونارنجی رو توسط قسمت بالاییِ رانش احساس کنه.
نیشخند زد و خیره به نگاه ناخوانا و شاید ترسیده‌ی پسر، تمسخرآمیز گفت:
- حتی همین الان هم تحریک شدی، هورنی‌کوچولوی چموش.

تهیونگ نمی‌تونست نفس بکشه. هیچ تلاشی برای رفع سوزش ریه‌های نیازمندش نمی‌کرد. نه که نخواد، بلکه نمی‌تونست.
واکنش‌های ضدونقیض جونگکوک به قدری گیجش کرده بودن که قدرت تفکرش رو از دست داده بود و نمی‌دونست توی اون لحظه بهتره چه کاری انجام بده.
ران حجیم و سفت مرد به بالزها و قسمت زیریِ عضوش فشرده می‌شد و تهیونگ در کمال وقاحت دلش می‌خواست خودش رو به پای جونگ‌کوک بماله و عضو نیمه‌تحریک‌شده‌ش رو عمیق‌تر روی پوست برهنه‌ش فشار بده؛ اما فقط دلش می‌خواست و قرار نبود در جهت رفع خواسته‌ش هیچ کار شرم‌آوری انجام بده!
برخلاف میل شدیدش به لمس‌شدن، توی دلش فحش رکیکی خطاب به بدن بی‌جنبه‌ش فرستاد و کف دست راستش رو روی قفسه سینه‌ی جونگ‌کوک گذاشت.
شرایط زمانی بدتر شد که دستِ سردش مستقيم با سینه‌ی جونگ‌کوک تماس برقرار کرد. حرارت شدیدی از طریق دستش وارد بدنش می‌شد و زیر دلش رو وادار به پیچ‌خوردن می‌کرد. نفس توی سینه‌ش حبس شد؛ اما تهیونگ با ته‌مانده‌ی انرژیش سعی کرد جونگ‌کوک رو به عقب هل بده و جسمش رو از زیر فشار بدنش کنار بکشه.
- برو عقب و راحتم بذار!

عصبی و کلافه غرید و با دست چپش ضربه‌ی محکمی به شونه‌ی پوشیده‌شده توسط حوله‌ی جونگ‌کوک زد. نیشخند مرد بزرگ‌تر شبیه به وسیله‌ای تیز روی اعصابش خراش‌های عمیق ایجاد می‌کرد.
وقتی بی‌حرکتی و سکوت جونگ‌کوک رو دید، با صدایی بلندتر از قبل غرید:
- نمی‌شنوی؟!

عصبی از تکون‌های شدیدی که تهیونگ به بدنش می‌داد، زبونش رو به دیواره‌ی داخلی دهانش فشرد و توی یک حرکت، هردو مچ دست‌های تهیونگ رو میون دست راستش گرفت و اون‌ها رو بالای سر پسر قفل کرد.
حالت قرارگیری بدن‌هاشون به‌قدری شهوت‌انگیز بود که مردی به سردیِ جئون جونگ‌کوک داشت حرارت بالارفته‌ی بدنش رو احساس می‌کرد. نمی‌دونست چرا نمی‌تونه به تهیونگ مثل قبل به چشم یک پسرکوچولوی دردسرساز و احمق نگاه کنه. چرا حالا داشت به زیبایی و برجستگی لب‌هاش فکر می‌کرد؟ چه اتفاقی افتاده بود که پوست گردن و ترقوه‌های تهیونگ سفیدتر از همیشه به‌نظر می‌رسیدن؟ چرا جونگ‌کوک داشت کبودی‌های بنفش‌رنگ رو روی پوست سفید مونارنجی تصور می‌کرد؟ قطعاً عقلش رو از دست داده بود.
نفس کلافه‌ش رو توی صورت تهیونگ بیرون فرستاد و افکار به‌هم‌ریخته‌ش رو پس زد.
- این‌قدر زود جا زدی؟ من که هنوز شروع نکردم.
- برو، عقب.

𝗢𝗿𝗮𝗻𝗴𝗲 ᴷᵛ ᴬᵁWhere stories live. Discover now