پروسهی کام شدنش با ورود ناگهانی جئون جونگکوک نیمهکاره مونده بود. قبل از اینکه چیزی بگه و عضوش رو توی باکسرش بفرسته، صدای پوزخند جئون توی سکوت سنگین پیچید و سپس، جملهای به زبون آورد که تهیونگ آرزو کرد کاش هیچوقت به دنیا نمیاومد که توی زندگیِ لعنتیش به این نقطه برسه.- دوستپسرت نمیتونه راضیت کنه که توی توالت به عکس انگشتهای من خیره میشی و خودت رو لمس میکنی؟
خیره به تهیونگِ رنگپریده و بیحرکت، وارد اتاقک توالت شد و در رو پشتسرش بست. شونهی راستش رو به در تکیه داد و دستبهسینه ایستاد. ادامه داد:
- خیره به انگشتهام به چی فکر میکردی که اینجوری تحریک شدی؟ حرکتشون داخلِ خودت؟
تهیونگ داشت آرزو میکرد کاش هیچ اکسیژنی توی هوا موجود نبود تا بر اثر خفگی بمیره و تمام اتفاقات چند دقیقهی اخیر رو با خودش نابود کنه؛ اما داشت با سریعترین حالت ممکن نفس میکشید و به مغزش التماس میکرد یه راه فرار از اون جهنم جلوی پاهاش بذاره.
نگاه جونگکوک بهقدری تیز و بُرنده بود که حتی نمیتونست بهراحتی بزاق دهانش رو قورت بده و اون لعنتی حتی یک لحظه هم نگاهش رو از صورت رنگپریدهی تهیونگ برنمیداشت.
عضوش همچنان بیرون از شلوار و باکسرش بود و تهیونگ با انگشتهای کشیده و مرطوب دست راستش سعی در مخفی کردنش داشت؛ اما چندان موفق بهنظر نمیرسید. بهخاطر شوک حضور جونگکوک کمی از حالت نعوظ خارج شده بود؛ اما هنوز هم عضوش برجسته و سفت بود و خبر از تحریکشدگی شدیدش میداد. میتونست درد پیچیده توی عضو و بالزهاش رو خیلی واضح احساس کنه، که بهخاطر نیمهکارهموندن پروسهی کام شدنش بود.
اخم روی صورتش سایه انداخت و بعد از قورتدادن بزاق دهانش، لبهاش رو باز کرد و خطاب به جونگکوک ساکتی که در سکوت بهش زل زده بود، گفت:
- چی باعث شده فکر کنی داشتم به انگشتهای تو فکر میکردم؟
مضحکانهترین حرکتِ ممکن، انکارِ موقعیت توی اون شرایط بود و تهیونگ دقیقاً همون کار رو انجام داد. محض رضای مسیح، نمیتونست به چشمهای جونگکوک خیره بشه و اعتراف کنه که با تصور انگشتهاش داخل خودش، داشته عضوش رو لمس میکرده.
مشخص بود جونگکوک دروغش رو باور نکرده. نیشخند غلیظ و ابروی راستش که بهسمت بالا متمایل شده بود، این حقیقت که دوباره هوشمندانه عمل نکرده رو توی صورت مونارنجی میکوبید.
زبون روی گوشهی لبهاش کشید و با صدایی که تمسخر درونش فریاد میزد، لب زد:
- اما صفحهی موبایلت که هنوز روی انگشتهام روشنه داره خلاف حرفت رو ثابت میکنه.
YOU ARE READING
𝗢𝗿𝗮𝗻𝗴𝗲 ᴷᵛ ᴬᵁ
Romance• خـلاصـه: کیم تهیونگ مجبور میشه مدتی به جای مادرش توی محل کارش حاضر بشه؛ اما فکرش رو هم نمیکنه رئیسِ مادرش همون کسیه که قراره برای اولین بار عشق رو باهاش تجربه کنه. • بـرشی از داسـتان: - مثل اینکه یادت رفته چرا اینجایی. + مگه میشه بدبختیای که ب...