part 4: Real father 1

243 39 2
                                    

نامجون واقعا باباشه؟
_______________

+سلام کیم تهیونگ..یا بهتره بگم پسرم!

تهیونگ با شنیدن صدای ناشناس سریع سرشو بالا آورد و به راننده نگاه کرد

مرد از اینه ماشین به صندلی عقب نگاه کرد
تهیونگ: تو کی هستی؟

با اینکه استرس گرفته بود و قلبش تند میزد ولی اخمی کرد و ادامه داد
تهیونگ: بزن کنار!می‌خوام پیاده شم

+آروم باش پسرم من فقط یمخوام باهات صحبت کنم و آخرش خودت تصمیم میگیری حرفمو باور کنی یا نه!

تهیونگ گوشیشو از توی جیبش بیرون آورد و همینکه خواست شماره پدرشو بگیره گوشیش توسط مرد گرفته شد
تهیونگ: هعی پسش بده..گوشیمو بده!

+گفتم اول گوش بده چی میگم!

پسر کوچیکتر برای چند لحظه به حرف مرد فکر کرد و در نهایت گفت
تهیونگ: اول گوشیمو پس بده بعد گوش میدم

+خیلی خب بیا

تهیونگ گوشی رو گرفت و با اخم به مرد زل زد
تهیونگ: سریع حرفتو بزن نمی‌خوام باباهامو نگران کنم

پشت بند حرفش تونست پوزخند مرد رو ببینه

+تو فکر می‌کنی نامجون باباته؟ خب داری اشتباه می‌کنی

تهیونگ: منظورت چیه..چه چرت و پرتی میخوای بگی؟

با این حرف تهیونگ مرد عصبی شد
+چرت و پرت؟ چطور جرعت می‌کنی بگی چرت و پرت میگم؟ ۱۵ سال پیش قبل از اینکه اون نامجون عوضی بیاد و همه چی رو خراب کنه امگا مال من بود! قبل از اون من باهاش خوابیده بودم من حاملش کرده بودم درست قبل از اینکه از سفرم برگردم اون حرومزاده یهو از تا کجا آباد پیداش میشه و امگا رو ازم میدزده و تظاهر می‌کنی تو پسر اونی! ولی تو پسر منی..من!

تهیونگ چیزایی که شنیده بود رو نمی‌تونست باور کنه سرشو به دو طرف تکون داد و داد زد
تهیونگ: مزخرفه..مسخرست چی باعث شده همچین فکری بکنی؟!!

مرد پاشو روی ترمز گذاشت و سرشو برگردوند و به پسر خیره شد و نیشخندی زد
+فکر؟ تو خودت فکر کردی اسمت از کجا اومده؟ نکنه بهت گفتن اون آلفای از خود راضی برات اسم انتخاب کرده؟! سخت در اشتباهی اسمتو من انتخاب کردم من اجازه دادم فامیلی امگا رو بگیری در عوض من اسمتو انتخاب کردم

تهبونگ : دروغ میگی...داری درغ میگی بابای من نامجونه تو هیچی نیستی!

و در ماشینو باز کرد و ازش خارج شد ، دوباره به طرف خونه جیمین دوید هر از گاهی به پشت سرش برمیگشت تا ببینه مرد دنبالش می‌کنه با نه

بعد از ده دقیقه بالاخره به خونه جیمین رسید همون‌طور که نفس نفس میزد جلو در خونه ایستاد تا نفسش جا بیاد گوشیشو بیرون آورد و ساعت رو چک کرد

با دیدن ساعت با حالت سرزنش گری به خودش گفت
تهیونگ: احمق چطور حواست به ساعت نبود بهت گفته بودن ساعت ۱۰ میان دنبالت ، لنتی تو حتی پلاک ماشینم چک نکردی!

بعد از چند دقیقه که بلاخره ساعت ۱۰ شد با شنیدن صدای ماشینی سر و وضعشو و درست کرد

ایندفعه مطمئن شد که پلاک ماشین رو چک کنه وقتی مطمئن شد که ماشین خودشونه سریع توی ماشین نشست

آلفا با سوار شدن پسرش لبخندی زد از توی آینه با لحن خوشحالی گفت
نامجون: خوش اومدی عزیزم

بعد از به حرکت دراومدن ماشین ، سوکجین بستنی با طعم توت‌فرنگی رو به سمت تهیونگ گرفت
تهیونگ: بیا طعم مورد علاقت رو گرفتم بخور جون بگیر

نامجون خطاب به دوستای تهیونگ گفت
نامجون: میدونستیم که سرو کله زدن با اون دو تا بشر چقدر طاقت فرساست

تهیونگ همون‌طور که تا مطمئن به نامجون خیره بود بستنی رو از دست سوکجین گرفت و تشکری کرد

با تردیدی که داشت به بیرون از پنجره خیره شد لبشو از سر استرس کار گرفت و بعد از چند لحظه با صدای پیام گوشیش گاز گرفتن لبش رو ول کرد و پیام رو باز کرد

با دیدن شماره ناشناسی اخم ریزی کرد و پیام رو خوند

"بازم به دیدنت میدم پسرم"

پیام دیگه ای اومد

"ولی این بار مطمئن میشم تو رو با خودم ببرم"

استرس شدت گرفته بود مثل همیشه تو ماشین هیچ حرفی نمی‌زند و فقط صدای خنده و شوخی های پدراش تو ماشین پیچیده بود

پسر حین خوردن بستنیش توی ذهنش مشغول کلنجار رفتن با این موضوع بود
تهیونگ:چطور ممکنه؟ من..من مطمئنم اون بابامه آخه.. اما چطور حرفای اون لنتی هم با عقل جور در میاد باید یه کاری کنم اینجوری نمیشه باید فهمم

با تکون خوردنش توسط جین به خودش اومد
سوکجین: از زمین به کیم تهیونگ ارتباط وصل شده لطفا به زمین برگردید بهتون نیاز داریم

پسر به دور و اطرافش نگاهی انداخت
تهیونگ: اوه رسیدیم
گوشیشو برداشت و از ماشین خارج شد در رو پشت سرش بست و به طرف در خونه رفت

جین و نامجون نگاه سوالی به هم انداختن و بعد هردوشون به معنای اینکه نمیدونن چیشده شونه بالا انداختن

وقتی داخل خونه رفتن تهیونگ رو دیدن که جلوی که توی هال ایستاده و تو فکره وقتی جین خواست چیزی بگه پسر گفت
تهیونگ: شما چجوری با هم آشنا شدین؟کی همو دیدین؟ کی عاشق هم شدین؟

آلفا و امگا با شنیدن همچین سوالی جا خوردن نامجون: منظورت چیه

تهیونگ دیگه نتونست خودشو نگه داره پس هر چیزی که شنیده بود رو براشون تعریف کرد

تهیونگ با بغض رو به سوکجین کرد
تهیونگ : ماما اون راست میگه؟من پسر بابا نامجون نیستم؟

جین با استرس واضحی لبشو گاز کوچیکی گرفت و سرشو پایین انداخت
جین: خب..اون راست میگه...تو پسر اونی!

آلفا و پسرش با چشمای گشاد شده به طرف جین برگشتن
تهیونگ ، نامجون : چی؟!!

امگا فوری دستاشو به صورت تسلیم بالا اورد
جین: توی تخیلاتش البته

و بعد لبخندی زد

_________________
جواب سوال اول : بله واقعا باباشه

ایموشناال دمیج شدین 😂

Trillium [namjin]Where stories live. Discover now