Part 5: real father 2

238 42 11
                                    

سلام تریلیومی ها

راجب رای قبلی باید بگم که کوکوی بیشترین رای رو آورد پس کوکوی میشه
________________

جین با استرس واضحی لبشو گاز کوچیکی گرفت و سرشو پایین انداخت
جین: خب..اون راست میگه...تو پسر اونی!

آلفا و پسرش با چشمای گشاد شده به طرف جین برگشتن
تهیونگ ، نامجون : چی؟!!

امگا فوری دستاشو به صورت تسلیم بالا اورد
جین: توی تخیلاتش البته

و بعد لبخندی زد

تهیونگ : ماما! میشه توضیح بدی؟

آلفا به تایید از پسرش سرشو به معنای "دقیقا راست میگه" تکون داد

سوکجین که دید اینجوری نمیتونه توضیح بده
جین: اول بریم لباس عوض کنیم بعد بهتون میگم

تهیونگ: ماما تو که سعی نداری بپیچونی؟

جین همینطور که با پسرش به سمت راهروی اتاقشون میرفتن
جین: نه همچین قصدی ندارم...به علاوه میدونستم همچین روزی میرسه

بعد از پنج دقیقا سه عضو خانواده لباس خونه ای راحتیشون رو پوشیده بودن و آلفا کنار دسته مبل نشسته بود و پسرش دست به سینه سرشو روی شونه پدرش گذاشته بود و به امگا که ایستاده بود تا براشون قضیه رو روشن کنه ، نگاه میکرد

سوکجین: خب قضیه از این قراره که نامجون تو بگو

نامجون که در حال گوش دادن بود با شنیدن این جمله ابروهاشو بالا برد
نامجون: چی بگم؟

جین: داستان ازدواجمون دیگه 15 سال پیش!

نامجون: اوه اون
و بعد لبخندی زد تهیونگ با کنجکاوی نگاهش بین والدینش در گردش بود بعد از چند ثانیه کلافه گفت
تهیونگ: چرا اینقدر کشش می‌دین اخه بگید دیگههه
نامجون : خیلی خب الان میگم.‌‌...خب من وقتی بعد از سفر کاریم از ژاپن برگشته بودم کره توسط همکارم به یه مهمونی دعوت شدم........

-15 سال پیش-

با تایید شدن دعوت نامش توسط نگهبان در با سرش تعظیم کوتاهی کرد و وارد خونه شد

وقتی اژ راهرو گذشت و وارد سالن اصلی شد تونست صدای بلند موسیقی که تو فضا پخش میشد رو بشنوه ، به علاوه رایحه های مختلفی توی فضا پخش بود اما خب شدتشون زیاد نبود

به اطرافش نگاه کرد تا قیافه آشنایی رو پیدا کنه به سمت میزی که انواع نوشیدنی و خوراکی های انگشتی روش چیده شده بود رفت

نوشیدنی الکی برداشت و به سمت مبلی که تغریبا گوشه سالن بود رفت

نوشیدنیش رو کم کم سر کشید بعد از چند دقیقه تونست دوستش یونگی و فرد دیگه ای کنارش ببینه که به سمتش میان

Trillium [namjin]Where stories live. Discover now