1

3.5K 345 3
                                    




           

قدم هاشو آروم کرد و جای همیشگیش نشست

با نشستنش لب پسر به لبخندی باز شد

پ-صبح به خیر النا

ا-روز به خیر پیت

و لبخند کمرنگی در مقابل زد

موهای فر قهوه ایش رو از روی پیشونیش جمع کرد

النا پیراشکی شکلاتی رو توی دستش چرخوند و طرف گاز نزده شو سمت پیت گرفت

تیکه ای جدا کرد.

ا-نیومده امروزم؟ 

پیت سری به معنی منفی تکون داد

آ- شاید باید بریم دم خونه ش پیت

نگاهی به ساعت دیواری کرد. قاب پلاستیکی سبز رنگش با دیوار های طوسی افسرده جنگ مغلوبه ای داشتند

سرعت عقربه ها با کندی همه چیز توی دانشکده‌ی هنر تضاد داشت

پ – کاری نیست که بتونیم براش انجام بدیم 

صندلی های کلاس پر شدن

بدون جای خالی.

Storm /ziam/Where stories live. Discover now