3

1.4K 267 3
                                    




           

در خونه رو با تنه ای باز کرد و داخل شد

هوای خونه به نظر مونده و فاسد بود.

النا-زین؟

صدای خودش توی سرش پیچید

شیشه های شکسته گوشه ی دیوار کپه شده بودن و قاب ساعت لخت بود

خونه ی نه چندان بزرگ حالا به نظر کوچکتر هم بود

وسایل اطراف روی هم تلنبار بودند

چیزی که توی صورت النا خورد حجم خالی ی اون خونه بود

در رو بست و بیرون اومد

واحد رو به رویی به نظر زنده تر می‌رسید. رنگ در چوبی تیره تر بود

چند تا ضربه ی کوتاه به در زد و منتظر شد.

کم کم از باز شدن در نا امید میشد که دستگیره در لغزید

پیرزنی با چهره ی چروکیده جلوی در ایستاد و بهش نگاه کرد

النا نگاهش رو روی گل های سرحال و زیبای پیرهن زن چرخوند

ال-ببخشبد خانوم. روز به خیر

پیرزن خیره نگاهش کرد

ال-میخواستم بدونم شما از ساکن واحد روبه رویی خبر دارید؟ 

پیرزن به در خونه ی زین نگاه کرد

النا منتظر شد تا شاید چیزی بشنوه

-نیمه های شب بیرون رفت...وسط همون طوفان وحشتناک. صد بار به اِدی گفتم لامپ رو درست کنه...

در به آرومی روی صورت النا بسته میشد

-راهرو تاریک بود و صداشو شنیدم که روی پله ها افتاد چند بار.

جمله ی پیرزن با صدای بسته شدن در چوبی به اتمام رسید

Storm /ziam/Where stories live. Discover now