6

1K 249 12
                                    




           

در خونه باز شد و گردن زین به سمت ورودی خونه چرخید و عینکش رو روی میز گذاشت

-عجب بارونی

لیام چتر خیس رو کنار در تکیه داد و با عجله توی خونه اومد و گرمای خونه پوستش رو نوازش کرد

ز-بیا...سرما میخوری الان

و لباس های خشک و تمیز رو روی تخت گذاشت و لیوان شکلات داغ به دستای سرد لیام داد

روی کاناپه منتظرش شد تا بیاد و میون دست هاش جا بگیره و با دمای بدن زین بدنش گرم بشه.

لیام از اتاق بیرون اومد و جلوی پنجره ایستاد

پرده ی سفید رنگ رو کنار زد و به سطح سیل زده ی کوچه نگاه کرد

ز-به چی نگاه میکنی

ل-به انتظار

با سر انگشت حرکت قطره آبی که روی شیشه بود دنبال کرد

ل-همیشه تو این طوفان ها یکی هست که یه جایی پشت یکی از این پنجره ها منتظر کسی باشه

بین دست هاش جا گرفت و لب هاشو زیر گلوی گرمش کشید

نگاهش روی کپه لباس های اتو شده کنار مبل افتاد

شلوار سبز ارتشی با درجه ی کوچکی کنار زانوش روی همه بود

لیام انگشت های زین رو توی انگشت هاش قفل کرد

ل-روزای طوفانی دوست ندارم هیچ جا جز خونه باشم ...همه جا سرده

زین لبخند آرومی زد و پتوی کوچیک رو روی پاهاشون کشید

و رد نگاه لیام رو که به پنجره می‌رسید دنبال کرد

ل-بارونش از پشت پنجره قشنگه فقط

ز-تو منتظری؟ 

ل- نه. تو اینجایی

Storm /ziam/Where stories live. Discover now