9

852 242 18
                                    




           

-زین...تمومش کن سرم درد گرفت عزیزم

زین دور خونه چرخید و کتاب دستش رو روی مبل پرت کرد

ز-این احمقانه ترین کار دنیاست...من نمی‌ذارم

لیام به راه رفتن هاش خیره بود

ل-مگه زمانی که با من رابطه رو شروع مردی نمیدونستی من توی ارتشم؟ 

ز-من با تو رابطه شروع نکردم من عاشق شدم محض فاک مگه این دست خودمه؟

لیام لبخند زد

ل-پشیمونی؟

زین به صورت گردش نگاه کرد

نرم تر شد و سمتش اومد

روی صورتش خم شد

ز-تو رو دنیام رنگ پاشیدی...چطور پشیمون باشم؟ 

ل-پس حرف حسابت چیه پسر عصبانی؟

ز-خودت میدونی دارم چی میگم. تو برای رفتنی داوطلب شدی که میدونیم چقدر خطرناکه

ل-ماموریت ِ زین

ز-بدون من دوام میاری اصلا؟

لیام دستش رو بالا آورد و روی ته ریش نرم زین کشید

ل- لحظه ها رو میکشم

ز-من اما خودم میمیرم بدون تو

لیام با نگاهش از زین خواست که بشینه

سرش روی زانوی زین گذاشت و چشماشو بست

ل-هیچ بدون من بدونی در کار نیست. اعتماد کن بهم.

Storm /ziam/Where stories live. Discover now