-زین...تمومش کن سرم درد گرفت عزیزم
زین دور خونه چرخید و کتاب دستش رو روی مبل پرت کرد
ز-این احمقانه ترین کار دنیاست...من نمیذارم
لیام به راه رفتن هاش خیره بود
ل-مگه زمانی که با من رابطه رو شروع مردی نمیدونستی من توی ارتشم؟
ز-من با تو رابطه شروع نکردم من عاشق شدم محض فاک مگه این دست خودمه؟
لیام لبخند زد
ل-پشیمونی؟
زین به صورت گردش نگاه کرد
نرم تر شد و سمتش اومد
روی صورتش خم شد
ز-تو رو دنیام رنگ پاشیدی...چطور پشیمون باشم؟
ل-پس حرف حسابت چیه پسر عصبانی؟
ز-خودت میدونی دارم چی میگم. تو برای رفتنی داوطلب شدی که میدونیم چقدر خطرناکه
ل-ماموریت ِ زین
ز-بدون من دوام میاری اصلا؟
لیام دستش رو بالا آورد و روی ته ریش نرم زین کشید
ل- لحظه ها رو میکشم
ز-من اما خودم میمیرم بدون تو
لیام با نگاهش از زین خواست که بشینه
سرش روی زانوی زین گذاشت و چشماشو بست
ل-هیچ بدون من بدونی در کار نیست. اعتماد کن بهم.
YOU ARE READING
Storm /ziam/
Short Story. لیام تو واقعا اینجایی؟ لیام دیگه نمیری؟ لیام کمی مکث کرد سرش رو به طرفین تکون داد ل-نه دیگه ازت جدا نمیشم . A short ziam story .