یونگی وارد کافهی کوچیکی که تو راهش از مدرسه به خونه بود شد.اون به شدت به قهوه نیاز داشت.بوی دونه های قهوه و کیک به سرعت دماغشو پر کرد،باعث شد به خودش لبخند بزنه.بوی قهوه به شدت براش مست کننده بود.
به سمت پیشخوان،به سمت مرد شونه پهنی که از مدرسه میشناخت ولی اسمشو نمیدونست رفت.مرد قبل از اینکه ازش بپرسه چی میخواد سفارش بده بهش لبخند زد.
بعد از چند دقیقه فکر کردن در مورد اینکه میخواد یکمی تغییر ایجاد کنه یا نه،تصمیم گرفت همون همیشگی رو داشته باشه
**اممم...یه قهوهی بزرگ و تلخ میخوام،با سه تا کرم و سه تا شکر**کیف پولشو درآورد و پول قهوشو داد،دستشو توی جیباش گذاشت و به ارومی روی پاشنهی پاش تاب میخورد درحالیکه منتظر بود.برای یه لحظه چشماشو بست،بوی قهوه رو نفس کشید.این برادرشو یادش مینداخت،کسی که قبلا توی یه کافی شاپ تو دگو کار میکرد،خب،تصادفی.یونگی تیز نفس کشید قبل از اینکه مرد شونه پهن اسمشو صدا بزنه،فنجون قهوشو به دستش بده.یونگی ازش تشکر کرد و چرخید تا بره که یه مرد مو سیاه اشنا رو دید که روی میز گوشهی کافه نشسته،مشخصا سعی داشت ازش دوری کنه.
**جیمین؟**
یونگی صدا زد،با یه پوزخند روی صورتش به طرفش رفت،**تو اتفاقی توی ریاضی خوب نیستی؟**یونگی طرف دیگه رو نگاه کرد وصورت اشنای کیم تهیونگو دید.این باعث شد حتی بیشتر لبخند بزنه.**اوه،منو ببخشید.متوجه نشدم که شما دوتا توی قرارین.نذارین من قطعش کنم.**شروع کرد به رفتن به سمت در همون موقع اسمشو شنید که صدا زده شد.*یونگی،صبر کن!*
چرخید و جیمینو دید که به صورت ضایهای ایستاده،*من قطعا توی ریاضی افتضاحم،ولی دوستم رسما نابغهی ریاضیه.میتونم تو رو بهش معرفی کنم؟*عالیه.یه خرخون.ولی من واقعا نیاز دارم که ریاضیو پاس کنم تا بالاخره بتونم فارغالتحصیل بشم و گورمو از اینجا گم کنم.یونگی به آرومی به سمت بقیه رفت،قبل از اینکه یه تیکه کاغذ از توی جیبش به دستش بده،**قبوله.اگه به کسی بگی،تردید نمیکنم که انقدر بزنمت که خمیر شی،فهمیدی؟جزئیاتو برام اس ام اس کن.**و وقتی اینو گفت،رفت،یه جرعه از قهوشو نوشید،احساس ریلکسی و سبکی کرد.
**********************
اینم چپتر یک....میدونم کوتاهه ولی خب تازه شروعه...اونایی که گفتن سپ/یونسوک شیپرن حملهههه😂.....
ووت و سی ام نشه فراموش!
لاو یو ال💛
مالیک
YOU ARE READING
The tutor
Fanfictionیونگی به شدت به یه معلم ریاضی نیاز داره تا ریاضیو پاس کنه.جیمین دوستشو بهش پیشنهاد داده.چه اتفاقی میفته وقتی یونگی شروع میکنه به پیشرفت دادن احساساتش نسبت به معلم مرد ریاضیش؟