31

1.7K 319 10
                                    

یونگی از اتاقش بیرون رفت،چشمهاشو مالید و پاهاش اونو به سمت کتریه قهوه میبرد.یه فنجون برای خودش‌ ریخت قبل از اینکه بره به هال.اخم کرد وقتی هوسوکو دید که روی کاناپه توی خودش جمع شده.دستاش داشت محکم بدنشو فشار میداد،و گونه هاش هنوز از اشک خیس بود،و داشت میلرزید.یونگی حس کرد قلبش افتاد،احساس گناه به خاطر اتفاقات دیشب درونش فوران کرد.پتویی از توی اتاقش برداشت و روی هوسوک گذاشت،و سرشو بوسید.به خاطر لمسش چشمهای هوسوک باز شد.*یونگی؟*

یونگی به آرومی لبخند زد**هی هوسوکی.چیزی نیست،فقط داشتم روت پتو مینداختم.میتونی بازم بخوابی.**

هوسوک سرشو تکون داد و چشمهاشو دوباره بست،بدنش بالاخره اون گرمایی که از دیشب دنبالش بود رو پیدا کرده بود.

وقتی چند ساعت بعد بیدار شد،خونه خالی بود.حتی اتاق جیسو هم خالی بود،و این متعجبش کرد.وارد آشپزخونه شد تا ناهار درست کنه که یه نوشته‌ی چسبیده شده روی یخچال دید.

هوسوکی،

باید برای چند ساعت میرفتم استدیو.ببخشید.وقتی بیدار شدی بهم پیام بده و میام خونه.جیسو با منه.

یونگی.

هوسوک موبایلشو توی اتاق خودشو یونگی پیدا کرد قبل از اینکه به یونگی پیام بده.وقتی خاطرات دعوای دیشبشون یادش اومد لرزید.باید اشکهای داغو از توی چشمهاش پاک میکرد قبل از اینکه فرصت ریخته شدن پیدا کنن.

یه ساندویچ درست کرد قبل از اینکه روی کاناپه بشینه.
برای اینکه یه صدایی توی خونه باشه تلویزیون رو روشن کرد،اما هیچ کلمه‌ای به ذهنش نرسید.بدنش داشت از اضطراب اینکه چی میشه وقتی جیسو و یونگی برسن خونه میلرزید.

بالاخره،در ورودی باز و بسته شد،و باعث شد هوسوک توی جاش بپره.یونگی وارد شد،و پشتش هم یه جیسوی ترسیده دنبالش میکرد.یونگی بهش اشاره کرد تا کنار هوسوک بشینه،درحالیکه خودش جلوشون با دستایی که روی سینش قفلشون کرده بود وایستاده بود.

یونگی ساکت بود،اما هوسوک میتونست عصبانیت یونگیو حس کنه.بعد از یک دقیقه سکوت،یونگی گلوشو صاف کرد**خب باید راجع به اتفاقی که دیشب افتاد حرف بزنیم.جیسو؟**

جیسو داشت با انگشتاش بازی میکرد درحالیکه زیر لب حرف میزد*من مست بودم و نمیدونستم چیکار دارم میکنم.من واقعا خیلی چیزس یادم نمیاد.*

یونگی چشمهاشو چرخوند
**هوسوک،میشه لطفا بهش توضیح بدی چه اتفاقی افتاد؟من یه مشروب فاکی نیاز دارم.**

یونگی به آشپزخونه رفت تا یه آبجو برداره درحالیکه هوسوک داشت موقعیت رو توضیح میداد.صورت جیسو بی رنگ شد وقتی دوباره یونگیو دید.*من نمیدونم همچین چیزی از کجا اومده.من هرگز دوست پسرتو نمیبوسم،هرگز*

**خب مشخصا اگه مشروب بخوری انجامش میدی**
یونگی پوزخند زد.**در هر صورت،جیسو...من متاسفم، اما فکر نمیکنم ایده‌ی خوبی باشه که بیشتر از این اینجا بمونی.اگه میتونستی دنبال یه جایی برای زندگی بگردی،ازت ممنون میشدم.**

هوسوک سرفه کرد،حس میکرد جو مسخره‌ی اتاق داره گلوشو خفه میکنه،و راه تمام هوایی که وارد بدنش میشد و ازش خارج میشد رو گرفته.*به خاطر هل دادنت متاسفم جیسو.این تنها راهی بود که میشد تو رو از خودم دور کنم.نمیخواستم انقدر محکم هلت بدم.
گاهی مقدار نیرویی که بدن کوچیکم میتونه نگه داره رو فراموش میکنم.*

یونگی نخودی خندید.**این قطعا به اندازه‌ی جهنم منو سورپرایز کرد،بیب.**نفس عمیقی کشید قبل از اینکه ادامه بده.**خب،این معلوم شد.جیسو،دنبال یه جا برای موندن بگرد.البته،اره هنوز میتونی اینجا بمونی اما ترجیح میدم تو و هوسوک باهم تنها نمونین.متاسفم اما این فقط جوریه که باید باشه‌.**

جیسو سرشو تکون داد.*درک میکنم.بازم،خیلی معذرت میخوام.از هر دوتون.*
لبخند ضعیفی زد قبل از اینکه از اتاق خارج شه.

هوسوک به یونگی نگاه کرد،کسی که هنوز عصبانی به نظر میومد.*یونگز؟*

**هوم؟**

*ت-تو هنوزم دوسم داری؟*
هوسوک با انگشتاش بازی میکرد،از جوابش میترسید.

یونگی از روی صندلیش بلند شد و روی کاناپه کنار هوسوک نشست.**هوسوکی،چرا باید همچین چیزی بپرسی؟**

هوسوک شونه هاشو بالا انداخت،هنوز از تماس چشمی دوری میکرد*نمیدونم*

یونگی آه کشید قبل از اینکه چونه‌ی هوسوکو بکشه تا صورتشو ببینه.**من خیلی فاکینگ زیاد دوست دارم.
من اصلا نمیدونستم عشق چیه تا وقتی که تو رو دیدم.**

هوسوک لبخند زد و سرشو تکون داد.*منم دوست دارم،یونگز.*یونگی نخودی خندید و هوسوکو بلند کرد،
اونم مدل عروس.*یا!چیکار داری میکنی؟*

**تو روی اون کاناپه‌ی سفت خوابیدی،برای همین دارم میبرمت به تختمون تا ببینی میخوای یه چرت بزنی یا نه.**به آرومی هوسوکو روی تخت گذاشت و به آرومی پتو رو روی دوست پسرش کشید.

هوسوک خمیازه کشید.*تو منو خیلی خوب میشناسی. اگه قراره بعدا تمرین رقص داشته باشم قطعا به چرت زدن نیاز دارم.*

**چه ساعتی میخوای بیدارت کنم؟**

هوسوک ساعتشو چک کرد
*یک ساعته دیگه؟*

یونگی سرشو تکون داد و بوسه‌ی نرمی روی پیشونیه هوسوک گذاشت.**خوب بخوابی،هوسوکیه من.**

***************************

خب،بالاخره تکلیف جیسو هم مشخص شدو کاپل عزیزمون بازم باهم خوب شدن:) خوب بخوابین عزیزای خاله:)

ووت و سی ام نشه فراموش!

لاو یو ال💛
مالیک

The tutorWhere stories live. Discover now