26

2K 337 27
                                    

*خوبه که مامانم خونه نیست*

هوسوک یونگیو کوبید به دیوار،لباشو روی لب یونگی فشار داد،کسی که بی درنگ به خاطر تماسشون ناله کرد.هوسوک هیچ وقتیو تلف نکرد و لب پایینه یونگیو گاز گرفت،به خاطر دسترسی بیشتر التماس میکرد.
زبونش حفره‌ی دهن یونگیو حس کرد قبل از اینکه به زبونش برسه.زبوناشون روی همدیگه میچرخید.آب دهن از دهناشون میچکید که مانع حرکت کردن میشد.
هوسوک زبون یونگیو مکید،و با صدای بلند پاپ ازش جدا شد.

هوسوک به سمت خط فک تیز یونگی‌ رفت،و هر اینچشو لیسید.**مممم....**یونگی همین الانشم توی کنترل کردن خودش مشکل داشت.پسر جوونتر زبونشو به سمت نرمه‌ی گوش یونگی برد،و به آرومی مکیدش،
و ناله‌ی نرمی دریافت کرد.هوسوک دوباره لباشو روی لب یونگی گذاشت درحالیکه محتاطانه به طبقه‌ی بالا و اتاق خوابش راهنماییشون میکرد.یونگیو پرت کرد روی تخت و بلافاصله اومد روش.

*تی‌شرتتو درار.*
هوسوک درخواست کرد،انگشتای سردشو روی شکم یونگی کشید.یونگی تی‌شرتشو درآورد،و بلافاصله لبای هوسوکو روی ترقوه‌اش حس کرد.

هوسوک پوست شیری رنگ یونگیو مکید،و به آرومی گازش گرفت،و نشونه‌های زیبایی روی سینه و شکمش باقی گذاشت.هوسوک گردنو گذاشته بود برای بعدا.

هوسوک کمربند یونگیو باز کرد،باکسر و شلوار یونگیو کشید پایین و انداختشون روی زمین.برای خودش رو هم درآورد.و چندتا مارک دیگه روی پوست یونگی ایجاد کرد.

از روی یونگی بلند شد تا شیشه‌ی لوب رو از روی میز کنار تخت برداره.مقداری از مایع رو روی دستش ریخت،و اونها رو بهم مالید.نگاهی نگران به یونگی انداخت،بهش اطلاع داد که قراره دردش بگیره.

هوسوک به آرومی یه انگشتشو وارد کرد،دید که یونگی کمی دماغشو مچاله کرد.هوسوک شروع کرد به بوسیدن گردن یونگی برای پرت کردن حواسش.انگشتشو تکون داد و بیرون کشید و دوباره فرو کرد،حس کرد سوراخ یونگی دور انگشتش منقبض شد.انگشت دوم رو هم وارد کرد،و ایندفعه یونگی ناله کرد.

میخواست دستشو روی دیک تپش دارش بماله که توسط دست یونگی متوقف شد.پسر بزرگتر لوب رو از دست هوسوک گرفت و روی دستای خودش مالید.
**بذار من انجامش بدم.**
یونگی گفت،و هوسوک حس کرد دیکش به خاطر صدای عمیق و گرم یونگی ناگهانی تکون خورد.

دستای یونگی با استرس به سمت دیک هوسوک رفت و به آرومی شروع به بالا و پایین کردن دستش کرد.سر هوسوک رفت عقب و آه آرومی کشید.پری‌ کام از سوراخ دیکش بیرون ریخته بود،و یونگی از شستش استفاده کرد تا دور سر دیک هوسوک بچرخونتش‌.
وقتی که یونگی حس کرد لوب به اندازه‌ی کافیه،دوباره روی تخت دراز کشید،و سعی کرد ضربان قلبشو آروم کنه.این اولین بارش با هوسوک نبود،اما اولین بار تو زندگیه یونگی بود که میخواست باتم باشه.نمیدونست میخواد با دردش سروکله بزنه یا نه،اما میخواست هوسوکو خوشحال کنه و یه شانس بهش بده.

The tutorWhere stories live. Discover now