12

2.5K 463 27
                                    

*مامان،من خستم،میخوام برم بخوابم.*
هوسوک ناله کرد،و چشماشو مالید.

+بعد از اینکه تمام جزئیات اولین قرارتو بهم گفتی میتونی بری بخوابی!+خانم جانگ هیجان زده گفت.
پریدن و جیغ زدنو متوقف نمیکرد.
(:) ای کاش مامان منم مثه تو بود)

هوسوک شقیقه هاشو مالید.
*باشه.*
هوسوک دید که چطور لبخند مادرش به اشک از روی شادی تبدیل شد درست مثله جین،همینطوری که هوسوک جزئیات بیشتری میگفت اون بیشتر بالا پایین میپرید.

+شما دوتا فقط خیلی فوق‌العاده‌این.اون پسرخوبی به نظر میاد.+

*اون یه سری چیزای بدیو پشت سر گذاشته اما خیلی منو خوشحال میکنه.*

مادرش هوسوکو بغل کرد،کسی که شروع کرده بود به گریه کردن روی شونه‌ی پسرش.هوسوک پشتشو آروم نوازش کرد.+پسر کوچولوی من داره بزرگ میشه+
گریه کرد،هوسوک نمیتونست جلوی خودشو بگیره و نخودی خندید.

*****************

(روز بعد)

یونگی تو سالن مدرسه با یه لبخند کوچولو روی صورتش سرگردون بود.دیشب نمیتونست بخوابه چون خیلی هیجان داشت برای اینکه به هوسوک زنگ بزنه.

وارد کلاس‌ شد،نگاهای عجیبی از سمت یه سری از دخترای کلاس دریافت کرد،از جمله وندی،یکی از دوست دخترای سابقش.اون هیچ وقت وقتی تو مدرسه بود لبخند نزده بود،و حتی در کل خیلی زمان میبرد تا لباش کمی بالا بره و مثلا لبخند بزنه.

یونگی چشمشو به خیره شدنشون چرخوند.از اینکه توجه ها روش باشه متنفر بود.تو کل کلاس نتونست درست تمرکز کنه.صورت هوسوک روی سر معلمشون ظاهر میشد و ادای بوسیدن براش درمیاورد.این باعث شد پسر مو نعنایی کاملا مورمورش بشه.نمیتونست بفهمه جریان چیه.میتونست عطری که هوسوک زده رو حس کنه.میتونست ببینه که چطور چشماش مثله صورت فلکی میدرخشه.لبخندش میتونه کل آسمون شبو روشن کنه.میتونست حس کنه لباش رو لبای خشک خودش چه حسی داره،چجوری مثله پازل باهم جور میشن.اونا فقط چند بار همو بوسیدن،اما یونگی اون حسو یادش بود،نمیتونست صبر کنه تا دوباره حسش کنه.

یونگی کاملا شیفته و مست هوسوک شده بود.

***********************

میدونم کوتاهه تقصیر من نیست.تقصیر نویسندس.
┐( ̄ヮ ̄)┌
در کل که یونگی مثه صگ عاشق شده:)

ووت و سی ام نشه فراموش!

لاو یو ال💛
مالیک

The tutorWhere stories live. Discover now