خداحافظ ته ته

7.8K 1K 1.3K
                                    

اینم واسه کنکوریامون که اگه غصه ای هست بشوره ببره
اگه خبرای خوب دارین هم مبارکتون
شیرینی بنده هم یادتون نره :)
_____________



"چرا انقدر زود میری؟"

بکهیون با ناراحتی دستای تهیونگ رو گرفت و با چشمای درشت مظلوم پاپی مانندش بهش زل زد

"نمیدونم"

زیر لب زمزمه کرد و بکهیون رو برای بغلی محکم در آغوش کشید

"منو فراموش نکن بک...خداحافظ"

آه سردی کشید و با ناراحتی از فضای دوست داشتنی مهدکودک دل کند

*****

"نگفتی کجا میریم مامان"

تهیونگ بلند گفت و جین فقط از توی آینه بهش لبخند زد
اونروز کمی زودتر مهدکودک رو ترک کرده بودن
برای چکاپ سالانشون

"دکتر"

تهیونگ اهمیتی نداد
از دکتر نمی ترسید چون مطب اونا کلی وسایل بامزه داشت و در نهایت هم بهش آبنبات می دادن
ولی جیمین کمی از نگرانی لرزید

"آمپولم میزنه؟"

"نه مینی...فقط چک می کنه مریض نباشین"

جانگکوک چپ و راستشو نگاه کرد و با دیدن تهیونگ و جیمین کنارش از خوشحالی دست زد

*****

یک قانون مهم در خانواده کیم وجود داره
بچه ها توی خونه می تونن میمون هایی باشن که تازه از قفس در اومدن و دنبال یه شاخه موز می گردن
ولی وقتی بیرونن باید رفتارشون درست باشه
وگرنه معلوم نیست از نگاه های خشمناک جین زنده در برن یا نه

برای همین با اینکه تقریبا ده دقیقه از بودن توی مطب دکتر گذشته بود و تهیونگ داشت از ذوق می مرد تا به وسایلای روی میز دست بزنه مثل یه پسر خوب و مودب فقط یه گوشه نشست و به نگاه کردن اکتفا کرد

جانگکوک روی یه وزنه عجیبی دراز کشیده بود
یکم گریه کرد وقتی قدشو می گرفتن
دکتر حرفایی به جین می زد که دوقلو ها نمی فهمیدن
ولی انگار چیزیش نبود و مامانشون کلی هم خوشحال شد

در و دیوار اتاق از نقاشی های رنگارنگ و عروسک های پولیشی نرم پر بود
به اندازه کافی می تونست ذهن بچه ها رو از خرابکاری دور کنه
تهیونگ مطمئن نبود اون فیل روی دیوار به خودش زل زده یا جیمین ولی با شنیدن اسمش حواسش پرت شد

"مینی...ته ته...بیاین"

تهیونگ و جیمین از روی صندلی هاشون پاشدن
اون آقای دکتر و دستیارش بهشون گفتن روی یه صفحه فلزی وایسن
وزنه رو به دیوار بود و وقتی تهیونگ روش وایساد شکمش بهش خورد

This is Kim FamilyWhere stories live. Discover now