میزان حمایت شما با سرعت آپ داستان رابطه مستقیم دارد
(روابط عمومی وایو)
___________جین با کمردرد آشنایی از خواب پاشد
هنوز بین بازو های نامجون قفل بود
انقدر که نتونه خودشو از بغلش بیرون بکشهشب قبل بعد سه هفته با هم خوابیده بودن و نامجونم یکم بهش سخت گرفته بود
مشکلی با درد نداشت چیزی نبود که نتونه تحملش کنه ولی هنوز خوابش میومد و صبحانه خود به خود درست نمی شد"جونی..."
موهای نامجونو به هم ریخت
ناله کوتاهی از دهنش بیرون اومد و اخم کرد"جونی پاشو"
نامجون چند بار چشماشو مالوند تا بالاخره بازش کرد
از قیافش معلوم بود هنوز مغزش لود نشده"کمرت درد می کنه؟"
زیر لب زمزمه کرد و دوباره چشماشو بست
"آره..."
"صبحانه درست کنم؟"
جین لبخند زد و زیر لب اوهومی زمزمه کرد
نامجون آهی کشید قبل ازینکه دستاشو از دور جین باز کنه و بشینه
چند بار موهاشو به هم ریخت و به بدنش کش و قوس داد"فقط اون چیزایی که مطمئنی گند نمی زنی درست کن"
همونجور که خمیازه می کشید با تکون دادن سرش تایید کرد و سمت جین برگشت
یواشکی می خندید و بالشتو بغل کرده بود
نامجون می دونست اون فقط داره تنبلی می کنه" خیلی شیطون شدی جینی"
روی جین خم شد و بدنشو در آغوش گرفت
دل کندن از گرمای اون سخت بود
سرشو تو گردن جین فرو برد و بوسه های کوچیکی گذاشت"نمی خوای بری؟"
"نه"
زمزمه کرد همونجور که کل وزنشو روی شوهرش مینداخت
چیزی نگذشت که حرکت انگشتای جین روی بدنش پایین و پایین تر رفت
دستشو لای رون نامجون برد و یکی از کبودیایی که خودش دیشب ساخته بود رو نیشگون گرفت"فـــاک!"
نامجون از درد فریاد کشید و خودشو به تخت مالوند
لای پاهاشو گرفته بود و ناله می کرد"خیلی بدی جینی...درد داره"
جین بلند تر خندید و همونجور که زیر پتو پنهان می شد بالشتو بغل کرد
![](https://img.wattpad.com/cover/189984984-288-k809702.jpg)
YOU ARE READING
This is Kim Family
Fanfictionده سال از ازدواج کیم نامجون و کیم سئوکجین گذشته حالا اونا والدین پنج تا بچه قد و نیم قدن کیم یونگی هشت ساله به عنوان بزرگترین برادر به دنبالش کیم هوسئوک هفت ساله دومین هیونگ کیم جیمین و کیم تهیونگ چهار ساله دوقلوهای پر دردسر و در نهایت کیم جانگ کوک...