یه روز معمولی (پارت چهارم)

7.5K 953 654
                                    

دوران نخودیت چیم
لپاشو 😍
_____________

"بابا امروز یاد گرفتم حرف ㅅ رو بنویسم"

"بابا ببین چی کشیدم"

"بابا بهم کمک می کنی تمرینای ریاضیمو حل کنم"

"بابا امروز بک بهم یاد داد چجوری با پام نقاشی بکشم"

"بابا..."

نامجون دربرابر پنج تا بچه ای که رو سرش ریخته بودن فقط تند تند سرشو تکون می داد و از کلماتی مثل "آره" یا "آفرین" یا "باشه" استفاده می کرد
یه دفتر نقاشی با طرح کج و کوله باب اسفنجی جلوی چشماش تکون می خورد و جانگ کوک که روی شونش نشسته بود موهاشو می کشید و لیس می زد

"چه قشنگه..."

زمزمه کرد ولی خودشم نمی دونست دقیقا به چی نظر داده

احساس کرد صورتشو خیس شده و رد بزاق جانگ کوک از لای موهاش تا روی پیشونیش و در نهایت تا نوک دماغش کشیده شد

"پسرا!"

هر پنج تاشون با صدای جین برگشتن و دست از پریدن رو سر و کول نامجون برداشتن

"هیونگا برین مشقاتونو بنویسین...دوقلو ها اتاقتونو تمیز کنین"

"میشه کوکی رو هم ببریم؟"

جین با کمی مکث در برابر جیمین سرشو به نشانه نفی تکون داد
و دوقلوها با چهره غم زده بالا رفتن
تنها صدایی که توی آشپزخونه میومد شعله گاز بود
نامجون پوفی کشید و تف های جانگ کوک روی صورتشو پاک کرد

"ممنون جــ..."

"جینی"

جانگ کوک به جای باباش زمزمه کرد
جین یه لیوان از چای مورد علاقه نامجون رو جلوش گذاشت و جانگ کوک رو از بغلش گرفت و آه کشید

"یکم استراحت کن جــ..."

"جونی"

جانگ کوک دوباره زمزمه کرد و در مقابل نگاه سرزنشگر جین سرشو تو گردن اون فرو برد و با شیطنت خندید
نامجون دست همسرش رو نوازش کرد و بهش لبخند زد
جین مطمئن شد برای غذاش مشکلی پیش نمیاد و جانگ کوک رو برد حموم


*********

"خب...ببینم چی داریم..."

نامجون زمزمه کرد وقتی بین هوسئوک و یونگی تو اتاق طبقه سوم نشست
لباس های راحتی پوشیده بود و آماده برای کمک کردن به بچه ها

This is Kim FamilyWhere stories live. Discover now