Part14

3.4K 618 86
                                    

نظرای تلگرام نرسیده! نمیخواستم اپ کنم فقط به خاطر شما گمبلای واتپد اپ میشه.

لطفا همه پارتا رو به ۱۳۰ ووت برسونید.

***

ادیت نشده:

فلش بک*

شب قبل*

بعد از تموم شدن اجرا تبریک کوتاهی به رقصنده‌ها و نویسنده گفت و بعد بدون توجه از جمعیتی که یکی یکی سعی در جلب توجه و احترام گذاشتن بهش رو داشتند گذشت و کنار صندلی برادر و همسر او متوقف شد. زن بینهایت زیبا داشت با ارامش فارق از اطراف به آرامی کتف مرد سی و یک ساله رو نوازش میکرد. تهیونگ سرفه نمایشی کرد تا توجه زوج عاشق رو به خودش جلب کنه. بلافاصله از جاش پرید و تعظیم دخترانه‌ای کرد.

-معذرت میخوام متوجهتون نشدم.

لبخند ملایمی روی لب هاش کاشت و دستش رو همایتگرانه روی بازو پوشیده شده دختر با آستین پیراهنش، گذاشت.

-ایرادی نداره راحت باش. تو همسر برادر منی لازم نیست عین این دخترای اعصاب خردکن داخل سالن تمام مدت حواست باشه که اگر نزدیک شدم احترام بزاری. از اقوام نزدیکمی...

با خنده قشنگی تایید کرد که همسرش دست ظریفش رو بین مال خودش حبس کرد.

تهیونگ که با جمع شدن توجهش به برادرش موضوعی که به خاطرش خلوت او و عشقش رو در بین این مهمانی بهم زده بود، به یادش اومد.

-راستی!! میتونم سوک رو برای چند دقیقه قرض بگیرم؟؟

چهره شیطون دختر به صورتش برگشت و با خنده شروع به مسخره بازی کرد.

-اگر بگم نه چی میشه اعلاحضرت؟

لبهاش رو با خنده بهم فشار داد و بعد چک کردن اینکه همه حضار دوتا دوتا یا به صورت گروهی باهم در حال صحبت بودند به شیطنت کلامی همسر برادرش ادامه داد.

-برادر خودمه؛ میدزدمش!!

صدای ترکیب شده از خنده و اعتراض از گلوش خارج شد.

-قربااااننن!!

هوسوک که تا اون لحظه شاهد اون صحنه لذت بخش بود با خنده جلوی ادامه بحث رو گرفت.

-عزیزم بهتر نیست با مادر کمی به صحبت بانوهای در سالن بپیوندی تا من با شاه صحبتی داشته باشم؟

با گونه های رنگ گرفته بوسه کوتاهی روی لپ مرد کاشت.

-حتما همینطوره. فقط داشتم کمی سر به سر اعلاحضرت تهیونگ میگذاشتم. با اجازه قربان.

قسمت آخر جملش رو با لبخند رو به تهیونگ گفت و بعد دریافت منحنی همایتگرانه لب‌های شاه به قصد پیدا کردن مادر شوهر دلسوزش در بین جمع، اون دو برادر رو تنها گذاشت.  

basical changeWhere stories live. Discover now