Part6(Kim Namjoon )

718 153 13
                                    

و ما اینجوری میتونیم از صد درصد معز استفاده کنیم... اگه فقط اجازه ساخت محلول رو بهم بدید!
پروفسور اندرسون بهم نگاه کرد و عینکش رو برداشت"کیم نامجون تو نابغه ای هستی که با بیست و پنج سال سن جزو بهترین اساتید آکسفورد ولی هنوز حریصی برای علم بیشتر این خوبه ولی ممکنه برات نابودی و جنون بیاره...بهم بگو تاحالا عاشق شدی؟ اصلا تا الان سکس داشتی؟"
چشمام رو چرخوندم"بخاطر دخترتون معذرت خواهی کردم که استاد!"
اخم کرد"مسئله این نیست تو اصلا میدونی گرایشات چیه؟"
ناخودآگاه داد زدم"بله میدونم من یه گی ام و عاشق شدم و با عشقم سکس کردم و از دستش دادم و نزدیک به بیست ساله ازش خبری ندارم... تموم شد؟ اجازه ساخت رو میدید یا نه؟"
استاد با تعجب نگام کرد"میدم ولی باید دوباره عشقت  و رو ببینش و باهاش وقت بگذرونی... یکسال دیگه بیا برای دریافت اجازه!"
سر تکون دادم و بیرون رفتم که سوفیا رو دم در دیدم"چی شده؟"
"برات نامه اومده و خیلی بوی خوبی میده!"
نامه رو گرفتم و رفتم توی اتاقم. بازش کردم توش یه برگه و یه پاکت کوچیکتر بود. برگه رو برداشتم و بوش کردم و ناخودآگاه اشکام جاری شد. نامه رو باز کردم"سلام معشوق بدجنس و نامزد من... حالت خوبه؟ الان به اونجایی که میخواستی رسیدی؟ خوب اگه جوابت آره است خوشحالم و اگه نه بدون که من خیلی دوست   دارم چه موفق چه ناموفق راستش کار خاصی نداشتم مامان بزرگ فوت کرده و یه نامه برات گذاشته نابغه مهربونم! دوست دارم ببینمت زود بیا پیشم! "
بین اشکام اخم کردم. اونا هنوز هم جین رو از دنیا دور کردن و وسایل ارتباطی رو بهش نمیدن! نامه مادر بزرگ مثل یه برگ از کتاب بود و بوی ورقه های کتاب میداد و کمی جوهر تمساح مثل بوی خودش.
"نابغه احمق مهربون و عاشق مامان بزرگ حالت چطوره!؟ الان اون بالا بالاها داری درس میدی نه؟ آکسفورد یا کالج؟ خوب دوست دارم تورو به جمع دانشمندان گذشته دعوت کنم توی کاخ وایت اسون البته... اونجا میتونی با کمک علم معشوقت رو در مان کنی!
برای عشقت تلاش کن نه با زور بازو بلکه با عقل و منطق اورا مجدد بدست بیار! "
درسته باید جین رو ببینم و دوباره قلب مهربونش رو بدست بیارم!

𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌 𝑺𝒘𝒂𝒏🖤🦢Where stories live. Discover now