Part15(Faceless Hero)

638 104 11
                                    

(فلش بک روز تولد کوک)
با اخم روی صندلی نشسته بود و با یوگیوم درباره تبادل محصولات جدیدشون بحث میکرد که در اتاقش باز شد و خدمتکار جعبه ی بزرگی رو همراه با سه تاپاکت روی میز گذاشتو اروم گفت:دم در گذاشته بودند.
خدمتکار بیرون رفت.یوگیوم با لبخند شیطونی گفت:باز کدوم یکی از اون فاحشه ها برات چیزی فرستاده؟
جونگکوک اخم کرد:امروز تولدمه،دوباره اون ناشناس برام چیزی فرستاده!
یوگیوم بالبخند نگاش کرد:مادرت...
کوک سریع سر تکون داد:نه،بوی خیلی خوبی میده وسایل ها.مادرم همیشه بوی خاک و گل میداد.این بو عجیبه!
یونگیوم که دید جونگ کوک رفته توی فکر به شونش ضربه زد:بازش کن!
کوک سر تکون داد و جعبه رو باز کرد.کیک تولد بود با یه برگه کنارش.
برگه رو برداشت:خودم نیستم برات روشن کنم ولی شمع برات خریدم بگو دوستت روشن کنه!تولد مبارک پسر کوچولو!
یوگیوم با لبخند شمع رو در آورد و روشن کرد:بیا به حرف ناشناس گوش بدیم.
کوک سر تکون داد و آرزو کرد بتونه اون ناشناس رو ببینه!
بعد از خاموش کردن شمع ها یوگیوم سراغ پاکت ها رفت و گفت:کادو هات.
کنارش نشست و اولین پاکت رو باز کرد.یه ایکس باکسِ آخرین مدل توش بود به همراه یه نامه.نامه رو بو کرد،بوی همیشگی!بازش کرد و با دست خط فوق العاده زیبای ناشناس مواجه شد که براش انگیلسی نوشته بود:میدونم الان دیگه میتونی خیلی خوب بخوونی و مدرکت رو گرفتی!
تا الان بچگی نکردی جونگ کوک،باهاش بازی کن و از زمان آزادت لذت ببر،پدرت مشکلی باهاش نداره!
یوگیوم سوت کشید:دمش گرم،چقدر به فکرته!
کوک با اخم سر تکون داد و پاکت بعدی رو باز کرد.گویی که توی ایتالیا دیده بود و پدرش نگذاشت بخره توش بود با کلی شیرینی ایتالیایی که مورد علاقه کوک بود.دوباره نامه کنارش بود ولی این دفعه ایتالیایی نوشته بود:میدونی میخواستم توی فرودگاه بهت بدم ولی نشد،امیدوارم هنوز هم شیرینی ها مزه خوبی داشته باشن!آخه مشروبش یکم زیاد بود.
(پ.ن:توی بعضی از شیرینی های ایتالیایی از مشروب های اصل استفاده میشه و خیلی هم گرونن!)
کوک جعبه رو باز کرد و با دیدن شیرینی ها لبخند زد و یکی رو برداشت و توی دهنش گذاشت.مزه فوق العاده ی لامارکا و شکلات توی دهنش پیچید.لبخندش بزرگتر شد.یوگیوم خواست امتحان کنه که کوک روی دستش زد:برای تو خوب نیست!
یوگیوم پوف کرد و پاکت بعدی رو برداشت.ولی با دیدن کله سفید و گوش جیغ زد و پاکت رو روی زمین انداخت.کوک سریع پاکت رو از روی زمین برداشت و با دیدن یه خرگوش سفید و کوچولو توش چشماش گرد شد.دنبال یه نامه گشت ولی چیزی پیدا نکرد.خرگوش رو توی بغلش گرفت و به یوگیوم گفت:نگاش کن چه بامزه است!
یوگیوم خندید و خرگوش رو ناز کرد و جواب داد:آره ولی منو ترسوند.
بعد به پاکت اشاره کرد:دلیل این چیه؟
کوک شونه بالا انداخت:نمیدونم چیزی نبود توش.احتمالا چند ماه دیگه بهم نامه بده!ازش میپرسم.
با یوگیوم بیرون رفت تا به معاون پدرش خرگوش رو نشون بده. با دیدن معاون که دم در ایستاده و داره با شخصی حرف میزنه تعجب کرد.یوگیوم هم از اینکه پدرش رو دم در دید تعجب کرد.آروم جلو رفتن و صدای ناشناس توی گوش جونگ کوک پیچید و اون رو تسخیر کرد:خرگوش که بزرگتر شد این رو بهش بده!
معاون کیم سرتکون داد و خواست در رو ببنده که کوک مانع شد.جلو رفت و ناشناس که پشتش بهش بود رو صدا زد:تو کی هستی؟چرا انقدر برام هدیه میفرستی؟
ناشناس با صدای مسحور کنندش جواب داد:یه دوست!شاید هم برادر.
جونگ کوک اخم کرد:برگرد.
ناشناس تکون نخورد و کوک داد زد:بهت دستور دادم برگردی!
ناشناس برگشت و با لبخند مهربونی به پسرکوچولو ی رو بروش خیره شد.کوک با اخم آنالیزش کرد تا به تیکه ای از موهای نقره ایش رسید.با شوک صداش زد:یونگی هیونگ!
یونگی با لبخند دستاش رو باز کرد:چطوری جونگو؟
جونگ کوک خودش رو تو بغل یونگی انداخت و بی توجه به خرگوش بیشتر یونگی رو فشار داد:دلم برات تنگ شده بود!
یونگی با لبخند گفت:منم همینطور.هم قد من شدی ها!ولی الان برو عقب خرگوشت له شد.
کوک به سرعت عقب رفت:میدونستم اون بو رو یه جایی شنیده بودم و اون دست خط برام فوق العاده آشنا بود.
تو سرش زد:احمق،چطوری تونستی عشق اولت رو فراموش کنی؟
یونگی موهاش رو بوسید:بهتره بری تو خونه،منم باید برم.
داشت میرفت که کوک دستش رو گرفت:خونت کجاست؟
یونگی بوسه ای به دست های یونگی زد:معاون کیم میدونه!من دیگه باید برم.

𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌 𝑺𝒘𝒂𝒏🖤🦢Kde žijí příběhy. Začni objevovat