Part10(What happened to you? )

737 144 4
                                    

نامجون روی صندلی دونفره مقابلشون نشست و گفت:چندسال بعد از دعوای خانوادهامون عمه بهم زنگ زد و گفت یونگی رفتار عجیبی داره و ازم خواست تا یه روانشناس از دانشگاه براش معرفی کنم منم یکی از همکلاسیام به اسم سوفیا رو انتخاب کردم و همراهش به خونه عمه رفتم.یونگی توی اتاقش بود و گاهی بچه میشد گاهی بزرگ گاهی از گذشته میگفت گاهی از کارهایی که میخواست تو آینده انجام بده.سوفیا تشخیص داد پارانوئید داره ولی داستان به اینجا ختم نشد.
چند ماه بعد آقای مین بهم زنگ زد و گفت که یه چیزی تو گفتارش عجیبه.گفت یونگی توی اتاقش بدون لکنت حرف میزنه ولی بیرون و در حضور همه لکنت داره.دوباره با سوفیا به دیدنش رفتیم ولی اینبار با دیلن همکلاسی سوفیا بااینکه توی اتاقش بودیم ولی با دیدن دیلن لکنت داشت و اون تشخیص داد که یونگی اگه احساس امنیت نکنه با کسی لکنت میگیره و این واکنش غیرارادی مغزه و من با چشم خودم دیدم که اون حتی با پدر و عمه هم با لکنت حرف میزد و اگه تو اتاق بدون لکنت بود چون میتونست مخفی بشه!بعد از یک هفته به گفته سوفیا به دیدنش رفتم تا قرص هاش رو عوض کنم ولی متوجه شدم که اون خیلی خودش رو میپوشونه و همیشه سردشه.به سوفیا گفتم و اون گفت اصلا از اثرات دارو نیست باید بدنش رو نگاه کنم.از این حرف تعجب کردم ولی وقتی خواستم بهش دست بزنم مانع شد و گفت میخوام ازش سواستفاده کنم،به پدرش گفتم که فردی ناشناس وارد اتاقش شده و گفت که پسر یکی از دوستاش رو به اتاق یونگی برده ولی بعد از اون یونگی دیگه باهاش حرف نزده و با دیدنش گریه میکرده!
حس بدی پیدا کردم نسبت به این حرف و میخواستم از خودش داستان رو بشنوم ولی وقتی وارد اتاقش شدم دیگه نیازی به توضیح خودش نبود!
سوکجین با شوک گفت:بهم بگو اون فکری که میکنم اشتباهه!
نامجون سکوت کرد که جین داد زد:بگو اون عوضی بلایی سر یونگیه من نیاورده بود!
نامجون با بغض ادامه داد:رو بدنش پر از کبودی بود.جلوی آینه ایستاده بود و با تیغ روی کبودی ها میکشید و زیر لب میگفت من باید پاک بمونم من این رد هارو نمیخوام.اگه به موقع تیغ رو ازش نگرفته بودم شاهرگش رو میزد.
جین دستش رو روی دهنش گذاشت و با ناباوری به نامجون نگاه میکرد.منتظر بود تا همشون رو تکذیب کنه ولی وقتی حرکتی ندید با گریه گفت:میدونستم نباید بزارم یونگی رو از مادر بزرگ جدا کنن!همش تقصیر منه!
شاید حال همشون بد بود ولی یکی بینشون بود که مصمم شده بود تا از یونگی محافظت کنه.جیمین میخواست مراقب یونگی باشه و نزاره کسی دیگه بهش آسیب بزنه!

𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌 𝑺𝒘𝒂𝒏🖤🦢Where stories live. Discover now