Part11(Broken Hero)

700 133 13
                                    

نامجون از جاش بلند شد و سمت کوک رفت:ببرش تو اتاق تا کل خونه خونی نشده!
لحن حرف زدنش رو دوست نداشت،هیچکس نمیدونست جونگ کوک میدونست خون هیونگش از تک تکشون پاک تره.اخم کرد و گفت:چیه ناراحتت میکنه؟یا عذاب وجدان میگیری؟یا شاید اون کثیفه؟
تهیونگ با تشر صداش زد:جونگ کوک!
کوک  با عصبانیت داد زد:هیچکس اجازه نداره به یونگی دست بزنه فهمیدید؟
بدون توجه بهشون به اتاقی که قبلا مال یونگی بود رفت و در حموم رو باز کرد.یونگی بیحال بود خیلی زیاد و کوک خودش رو سرزنش میکرد که چرا حواسش نبوده که اون خونریزی داره!
یونگی بیحال لب وان نشست و کوک آب رو باز کرد و دماش رو تنظیم کرد.بعد با لبخند کتش رو از دور یونگی برداشت و لباس هاش رو دراورد:هیونگ مثل همیشه خوشتیپی میدونستی؟
یونگی بیحال لبخند زد:خیلی بزرگ شدی،اونقدر بزرگ که منو بلند میکنی بخاطرم سر بقیه داد میزنی،و خیلی خوشگل شدی!الان میتونی به تهیونگ همه چیز رو بگی!
کوک لبخند زد:به موقع اونکارم میکنم هیونگ ولی فعلا بیا مثل بچگی دوتایی حموم کنیم!
دستش رو سمت دکمه های پیرهن سفیدش برد و بازشون کرد.بدن یونگی سفید بود و بدون هیچ زخمی میدرخشید.نماد خاندانشون فقط برازنده یونگی بود!قوی سفید این خاندان صد در صد این پسر بود.کوک با ضربه ی آرومی که به شونش خورد از فکر بیرون اومد:خیلی هیزی میدونستی؟
کوک خندید و جواب داد:تو فکر بودم همین!
یونگی سرش رو روی شونه های قوی دونسنگش گذاشت:به چی فکر میکردی؟
+تو و قوی سفید!
-چیزی هم دستگیرت شد؟
جونگ کوک سرش رو به نشانه ی نفی تکون داد:نه!وجه اشتراکی ندارید!
یونگی بی حال بوسه ای به گردن کوک زد:قوی سفید این خاندان سوکجینه! نمیدونستی؟
+واقعا؟نه درواقع اهمیتی نمیدم کی اون قوی سفیده چون اون فقط یه لقبه!و من با مشکی بیشتر از سفید حال میکنم!
یونگی لبخند زد و با نیمرخ کوک خیره شد:دارم میبینم!
کوک شلوار و باکسر رو همزمان دراورد و عقب رفت تا لباس ها رو توی سبد بنداره.لباس های خودش رو هم اونجا دراورد و برهنه پیش یونگی برگشت.یونگ به سختی خودش رو نگه داشته بود و جونگ کوک متوجه شد و سریع یونگی رو بغل کرد و اول خودش و بعد اون رو وارد آب کرد.یونگی بی حال به کوک تکیه داد و به آب که قرمز شده بود نگاه کرد.ناخوداگاه گفت:دوست دارم جونگ کوک!
کوک شوکه شد و به موهای مشکی نقره ایه یونگی نگاه کرد:هیونگ خوبی؟
یونگی جواب داد:نه،فقط...نمیدونم دلم نمیخواد کنار هیچکس جز تو و جین باشم!جین رو به عنوان یه هیونگ دوست دارم ولی تورور یه جور خاصی دوست دارم میدونی نه اینکه بهت چشم داشته باشم یا عاشقت باشم فقط...یجور خیلی خاصی دوست دارم همین!
کوک لبخند زد و موهاش رو بوسید:بوی بهشت میدی و این منو دیوونه میکنه! اگه تو منو یه جور خاص دوست داری پس منم یه جور خاص عاشقتم!
یونگی خندید و دیوونه ای نسارش کرد.جونگ کوک با لبخند یونگی رو به خودش فشرد و گفت:میخوام مراقبت باشم هیونگ،میخوام تمام اون سالایی که تنها بودی و کسی نبود حمایتت کنه رو پر کنم،حتی اگه به تهیونگ اعتراف کنمم هیچوقت تو رو ول نمیکنم!
یونگی سرتکون داد و گفت:میدونم،ازت ممنونم چون اون پایین کسی نیست که منه ضعیف رو بخواد،کسی نیست بخواد مراقبم باشه!همه میخوان تغییرم بدن!
کوک سر یونگی رو بلند کرد و لب هاش رو به لب های بیحالش چسبوند و بوسید.یونگی تعجب نکرد چون دلیل این کار رو میدونست پس بین بوسه لبخند زد و همراهیش کرد.جونگ کوک لب های کوچیکش رو ول کرد و پیشونیش رو بوسید:بهم قول دادی فرست کیسم باشی!
یونگی روی سینه اش سمت قلبش رو بوسید:بهش عمل کردم!
سرش رو جایی که بوسیده بود گذاشت و زمزمه کرد:خوابم میاد!
کوک بغلش کرد و گفت:بخواب مشکلی نیست.
بعد از اینکه بدن سبک یونگی رو شست و براید استایل بیرون آوردش رو تخت خوابوندش و چمدونش رو باز کرد تا لباس براش برداره.چشمش به بافت زردی که خودش برای کریسمس فرستاده بود افتاد و با خوشحالی بیرون آوردش و کنار گذاشتش.یه رکابی مشکی و شلوار مشکی جذبش رو درآورد ولی هرچی دنبال باکسر گشت پیدا نکرد.شونه بالا انداخت و لباس هارو برداشت و بلند شد ولی چشمش به کیف کنار چمدون افتاد.برش داشت و بازش کرد.عطر و لوسیون و چند بسته قرص و یه لب تاپ و گوشی و هدفون توش بود.لوسیون رو همراه با چسب زخم های پهن برداشت و بلند شد و کنار یونگ نشست.زخم دستش رو چسب زد و لوسیون رو کف دستش ریخت و بهم مالید و آروم روی بدن یونگ بخشش کرد.پاهای باریک و سفیدش رو تو دستش گرفت و به رون های کوچیک و تو پرش خیره شد.بی منظور هیونگش خوشگل بود و هرکسی بخاطر اینکه ضعیفه و بیماره قبولش نداره خنگه.خودش کامل میدونست روی حرفش با جیمینه.با یاداوردی هیونگ خودخواهش اخم کرد و بعد با پوزخند به یونگی نگاه کرد.زیر لب گفت:لیاقتش رو نداره!
کارش که تموم شد دوباره سراغ کیف رفت تا هم قرص هارو ببینه هم دنبال مرطوب کننده بگرده.لباس هایی که حدس میزد برای یونگی بزرگه رو برداشت و خودش پوشید و به لباس هایی که جذب تنش بودن خندیدو به شلوری که پاچه هاش کوتاه بود نگاه کرد:هیونگ کوچولو و مهربونم!
میخواست برگرده تا لباس های یونگی رو تنش کنه ولی دست خودش نبود دلش نمیخواست بدن هیونگش رو تسلیم لباسا کنه.کرم رو پیدا کرد و روی زمین نشست تا قرص هارو ببینه:ضد افسردگی مسکن اعصاب و با دیدن دو قرص بعدی اخم کرد.دوتا قرص رو معمولا توی شرط بندی ها دیده بود:ترکیبات اصلی مواد مخدر توهم زایه قوی بود و بعدی ضد تشنج و آرامبخش شدیدا قوی بود!به ترکیب این دوتا کمای سفید میگفتن و اکثرای برای زجرکش کردن توی مافیا استفاده میشد.اخمش بیشتر شد و با عصبانیت از جاش بلند شد و خواست بیرون بره ولی یادش اومد که یونگی لباس نداره. کرم رو برداشت و روی بدنش مالید و شلوار و رکابی رو تنش کرد و بافت رو از روی زمین برداشت تا تنش کنه که ایستاد.جمله یونگی تو ذهنش تکرار شد:هیچکس منو نمیخواد مامان بزرگ چرا گفتی بیام کنارشون؟...همشون میخوان منو تغییر بدن هیچکس منو اینجوری نمیخواد!
بافت رو برداشت و تنش کرد و با شصتش گونه اش رو نوازش کرد.یونگی بیحال چشماش رو باز کرد و با دیدن اخم بین ابرو های کوک به سختی دستش رو بالا آورد و بین ابروهاش کشید:با اخم مثل یه مافیا میشی!
کوک اخماش رو باز کرد و گونش رو بوسید:یکم عصبی ام هیونگ!من میرم بیرون خوب؟استراحت کن خوب که سرحال شدی بیا خوب؟
یونگی سرتکون داد و خودش رو به شکل جنین جمع کرد و خوابید.جونگ کوک پرو رو روی یونگ انداخت و با قرص ها بیرون رفت.
لباس هاش رو توی اتاقش عوض کرد و بیرون رفت.توی سالن اصلی همه نشسته بودن و حرف میزدن.جونگکوک بی مقدمه نامجون رو بلند کرد و مشتی توی صورتش زد و از بین دندونای چفت شدش غرید:چه کوفتی به عنوان درمان مفید به خوردش میدید؟

𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌 𝑺𝒘𝒂𝒏🖤🦢Where stories live. Discover now