Part20(Black Swan)

532 98 1
                                    

بال های خونی یونگی توی آینه قلب جونگ کوک رو آزرده میکرد،مین یونگی که هیچکس براش ارزشی قائل نمیشد الان تمام وجودش برای همه
الزامی. با شنیدن صدای پایی تفکرات جین و جونگ کوک رو بهم ریخت.پیرمردی با صورتی خونی که بخشی از پوستش کنده شده بود و بوی تعفن میداد در آینه و پست یونگی نمایان شد.جین با اخم پرسید:چی از جونش میخوای؟
پیرمرد کریه بلند خندید:من جونش رو میخوام،شاید هم یکم سکس با روح تمیزش!
جین با عصبانیت سمت مرد رفت ولی پیرمرد به شدت جین رو عقب زد:به من دست نزن کیم سوکجین! اون مین یونگی لعنتی رو جوری میخورمش که حتی بوش هم دیگه توی این عمارت نباشه!
جین داد زد:اسم مقدس اون رو به زبون گندیدت نیار!
پیرمرد خندید و به جونگ کوک که بهت زده بهشون نگاه میکرد خیره شد:اسم مقدس؟چرت نگو سوکجین!اون هرزه با پدر این جئون رابطه داشته!
صدای ناله یونگی بلند شد.جونگ کوک به سرعت سمت رفت و به صورت نشسته به سینه خودش تکیه اش داد.یونگی به سختی گفت:کوکی به حرفش گوش نکن، دروغ میگه!
پیرمرد خندید:اوه،بلک اسوان اگه دروغ بگی دوتا از پرهات میریزه!
جونگ کوک به پر هایی که دو طرف افتاده بود نگاه کرد،با ناباوری لب زد:چیکار کردی؟
اون روح پوسیده که حالا بوش قوی تر شده بود روی آینه دست کشید:خودت ببین!
یونگی به سختی داد زد:نگاه نکن.
بلند شد و دست های رو روی چشم های جونگ کوک گذاشت،اما صدا رو نمیشه با پوشوندن چشم پنهان کرد.صدای گریه ی از روی درد و ناله های پر
از عذاب یونگی توی گوش جونگ کوک میپیچید و هر لحظه عصبانی ترش میکرد،اما زمانی این عصبانیت به اوج خودش رسید که صدای پدرش رو
شنید:مین یونگی اعتراف میکنم توی رابطه پارتنر مطیع و خوبی هستی!کاری که گفتی رو انجام میدم،دیگه با جونگ کوک کاری ندارم.میزارم رشد کنه و به خواست تو گنگ خودش رو تشکیل بده!
جونگ کوک با عصبانیت یونگی رو کنار زد و با دیدن تصویر توی آینه خشکش زد.
یونگی با بدنی زخمی درحالی که خونریزی داشت و حالش نشان از چندین دور رابطه بود به سختی خودش رو جمع میکرد تا دیگه بدنش مشخص
نباشه!
مرد برگه کنار تخت رو امضا زد:اینم قرار داد،اما اگه بازم خواستی برای کوک کاری بکنی میتونی رو من حساب کنی،هرچی نباشه من پدرشم و شوهر خاله تو!
یونگی به سختی جواب داد:خالم رو فراری دادی،نتونستم کاری براش بکنم و جنازش برگشت پیشم!اما برای جونگ کوک این اتفاق نمیوفته،چون من بدنیا اومدم تا محافظت کنم،درد بکشم،باز محافظت کنم و زخمی بشم!
جئون لباس هاش رو تنش کرد و بی حس بهش خیره شد:تو هم مثل دایی ات احمقی!
اون کیم هیون جونگ احمقم عاشق فداکاری بود. حلال زاده هم به داییش میره!
یونگی پوزخند زد و جواب داد:حداقل من حلال زاده ام،تو چی؟توهم حلال زاده ای؟
جئون اخم کرد،البته این اخم پوششی برای تعجبش بود،این همون پسری بود که توی تخت گریه میکرد و توان حرف زدن نداشت؟بی هیچ حرفی خارج
شد. با خارج شدن جئون از اتاق تصویر هم از روی آینه محو شد.یونگی با استرس دست کوک رو گرفت:برات توضیح میدم،جونگ کوک برات تو...
داد جونگ کوک مانع ادامه حرفش شد:چی رو توضیح میدی؟ها؟اینکه بخاطر من هرزه بابام شدی؟ازت توقع نداشتم اینجوری باشی هیونگ!
یونگی با بهت دست رو عقب کشید:من بخاطر تو اینکار رو انجام دادم،یه دفعه از دستت داده بودم نمی تونستم برای بار دوم از دستت بدم!
کوک بلند شد:ازت متنفرم،چرا حس میکردم تو هنوز هم همون آدم پاک و معصوم سابقی؟
با ضربه ای یونگی رو به کنار پرت کرد و بلند شد:حق با توعه پیری،اسم اون از صدتا گناه کار هم نجس تره!
جین با بهت به جونگ کوک خیره شد،جونگ کوکی که اون میشناخت اینجوری نبود!
یونگی با گریه جلو رفت و دست کوک رو گرفت:لطفا تمومش کن.
پیرمرد که با پوزخند به کوک خیره شده بود گفت:ادامه بده!
کوک پوزخند زد:شاید اون مقدس نباشه،ولی خاندان کیم به این میگن فداکاری و باید بدونی حتی اگه هرزه هم باشی فداکاریت برای خانواده ارزشمنده، پس بفهم که داری درمورد کی حرف میزنی!مین یونگی فوق العاده ترین فرد خاندان بعد از کیم سوکجینه!
پیرمرد داد زد:توی احمق من رو بازی دادی؟!میکشمت...
قبل از هر حرکتی جین سپرشون شد و منتظر درد بود اما بجاش صدای ناله ی کوچیکی رو شنید. چشماشون رو باز کردن و با دیدن تهیونگ که دستش رو روی قلب گذاشته متعجب شدن.پیرمرد خندید:نجاتش بدید!
کوک به سرعت جلو رفت و تهیونگ رو در آغوش کشید:عشقم،من رو ببین. تهیونگ من رو ببین.عزیزم من بهت قول دادم باغ یونگی هیونگ رو نشونت بدم.تو باید...
تهیونگ دستش رو روی لب های کوک گذاشت:خفه شو،درد دارم ولی نمیمیرم هندیش نکن.
کوک چشماش رو چرخوند:ترسیدم خوب!
یونگی جلو اومد:احمقی تهیونگ
تهیونگ خندید:تو احمق بودنم رو دوست داری!
جین اخم کرد:فقط برای یونگی دردسر درست میکنید!واقعا که ایش.
یونگی که کمی بهتر شده بود گفت:هیونگ میتونی بری مخ نامجون رو بشوری اما من کار دارم.
جین لبخند زد و گفت:من دیگه میرم.
کوک شیطون گفت:نخوری زمین!
جین خواست چیزی بگه اما به خفه شویی قناعت کرد و رفت.یونگی به تهیونگ نگاه کرد:بال هات رو میخوام!
تهیونگ با سختی بال هاش رو نمایان کرد.کوک عقب رفت:فکر نمیکردم در حالت عادی هم بشه دیدشون!
یونگی شونه بالا انداخت:حالا بیخیال،تهیونگ رو ببوس تا من کارم رو انجام بدم...اگه میتونی بال هات رو بیار بیرون.

𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌 𝑺𝒘𝒂𝒏🖤🦢Where stories live. Discover now