𖦹 No. 16

192 51 15
                                    

در تراس رو با پاش به کنار هل داد و بعد از اینکه تونست بازش کنه، دمپایی های انگشتی و مشکی رنگش رو پوشید. هوای سرد پوست صورتش رو دوباره داشت نوازش میکرد و همین هم باعث پخش شدن حس خوبی توی تموم بدنش میشد.

کمی جلوتر رفت و پاکت سیگاری که درش رو باز کرده بود، جلوی جونگین گرفت و وقتی دید پسر تا این حد تمرکز کرده و مشغول کباب کردن مرغهای عزیزشه، با کلافگی هوفی کشید و یه نخ از توی پاکت بیرون کشید و به زور بین لبهای جونگین چپوندش.

• یاااا!

ییشینگ بیخیال خندید و شونه ای بالا انداخت و همزمان سیگار بین انگشتهاش رو روی اتیش ذغالِ منقل گرفت تا روشنش کنه و بعد از اون بین لبهاش قرارش داد.

- حواست پرت بود خب.

• به لطف دوست عزیزم دارم توی خونش آشپزی میکنم!

- میدونی که دوست عزیزت فقط بخاطر تو توی خونش مرغ نگه میداره پس بدون اینکه غر بزنی کارتو بکن کیم جونگین!

• یه روزم تو میای خونم جانگ ییشینگ اونوقت نشونت میدم.

پوزخندی زد و سرش رو اروم تکون داد.

- اصلا مشکلی نداره. به هرحال که نمیتونی از هیونگت کار بکشی!

و تا قبل از اینکه دهن جونگین برای غر زدن باز بشه، کمی رفت اونطرف‌تر و به نرده های تراس تکیه داد تا به دوتا کوچولویی که توی حیاط مشغول درست کردن آدم برفی بودن خیره بشه.

جونمیون با ذوق به به برفهایی که روی زمین نشسته، چنگ میزد و بعد از جمع کردن و چسبوندنشون بهم روی ادم برفی میذاشتشون تا کیونگسو صافشون کنه و اثر هنریشون هرلحظه بزرگتر از قبل بشه.

× جونمیونا.. داره تموم میشه ولی ما براش نه چشم گذاشتیم نه دهن و دکمه. یه هویجم میخوایم با شال و کلاه..

+ از توی باغچه باید چندتا سنگ کوچولو پیدا کنیم بعدش برم از ددی هویج بگیرم تازه کلیم شال و کلاه داره که نمیپوشتشون میتونیم بذاریم برای آدم برفیمون.

کیونگسو چندبار سرش رو تکون داد و بعد دوباره مشغول کار قبلیش شد. دلش میخواست آدم برفیشون به قدری بزرگ بشه تا سری بعدی که به خونه ی جونمیون اومد، هنوز هم آدم برفی وسط حیاط بدون اینکه مقدار زیادیش آب شده باشه باقی بمونه.

به کیونگ و کارش خیره شده بود و لبخند کوچیکی زد. سر انگشتهای دستکشش رو گرفت و محکم‌ کشیدشون و در نهایت به زور تونست درشون بیاره. به طرف باغچه ای که گوشه ی حیاطشون بود رفت و بعد از اینکه روی زانوهاش نشست با انگشت اشاره‌ش برف رو کنار میزد و بین خاکهای سرد دنبال سنگ برای چشمها و دکمه های آدم برفی گشت. دست و پوست حساسش خیلی سریع یخ کرده بود اما باز هم دلش نمیخواست دستکشش رو بپوشه. اون حتما باید سنگ پیدا میکرد و هیچ چیزم نمیتونست جلوش رو برای ساخت یه آدم برفی خوشگل بگیره! حتی سوزش پوستش از شدت سرما..

Inside Of The ShadowsWhere stories live. Discover now