𖦹 No. 4

196 58 15
                                    

بعد از حدود نیم ساعتی که با غرغر کردن جونگین و مرتب شدن تموم خونه توسط ییشینگ گذشت، بالاخره با تموم خوراکی ها و فیله مرغ و نودل چینی جلوی تلویزیون نشستن و سی‌دیی که جونگین با خودش اورده بود رو وارد دستگاه کردن و حین شروع تیتراژ فیلم، در تک تک سوجو هارو باز کردن و قطعا با این حجم نوشیدنی فردا نمیتونستن سر کلاساشون حاضر بشن..

جونگین رو نمیدونست ولی خودش به قدری مست میشد که تا فردا نتونه از تو تختش بیرون بیاد.. و اگه با اون حالت میرفت دانشگاه.. نه نه اصلا تصورشم قشنگ نیست بهتره همینجا توی خونش هر غلطی (!) میخواد با مستیش بکنه نه توی دانشگاه. واقعا دلش نمیخواست مثل هفته ی پیشِ یکی از هم‌کلاسی هاش بشه که با همون حالت یکم مستش اومد سر کلاس و داشت سعی میکرد مخ در کشویی ساختمون رو بزنه.

" هی چرا ازم فرار میکنی؟ میخوام بگیرمت فقط همونجا وایسا باور کن درد نداره! اصلا چرا دوست دخترم نمیشی؟ فرار نکن لعنتیییی سرجات وایسا.. "

اوه.. نه واقعا نمیخواست و اینم بود که میدونست قطعا اگه همچین کاری کنه از اونم فیلم میگیرن و توی یوتیوب وایرال میشه.. خب اون نمیخواست از فیلمش بقیه سود ببرن و قطعا هم همین بود!

- ییشینگ پلاستیک چیپسارو بده به من.

دست رو برد سمت چندتا پلاستیکی که کنارش بودن از و بینشون یکیو برداشت و به جونگین داد.

- روی مبل بشینیم یا زمین؟ با اینهمه چیزی که میخوایم دورمون باشه قطعا نمیتونیم رو مبل جا بشیم.

- باشه الان درستش میکنم. باید میز رو ببرم اونطرف.

و همین که جونگین از جاش بلند شد تا چیدمان مقابلشون رو درست کنه، ییشینگ به سرعت رفت توی اتاقش و از توی یکی از کمدهاش یه لحاف دو نفره بیرون کشید و دوباره برگشت سرجاش. روی زمین نشست و پاهاش رو دراز کرد و بعد لحاف رو روی خودشون کشید.

- بزن پلی شه.

- صبر کن هنوز کار دارم.

خودشم اومد پیش ییشینگ و پاهاش رو برد زیر لحاف گرم و نرمِ بنفش رنگی که ماما جانگ براشون فرستاده بود. بقیه پلاستیک هارو انداخت بین خودشون بعد از باز کردن یکی از چیپس ها راضی شد تا دکمه ی روی کنترل رو بزنه تا فیلم پلی بشه.

- جونگین توی یکی از اینا برات سوپرایز دارم. بگرد بینشون..

- واو واقعا؟ سوپرایزای تو همیشه عالین..

لبخندی بزرگی به دوستش زد و بعد یکی از قوطی های سوجو رو برداشت و کمی ازش نوشید و صورتش بخاطر طعم تلخ و سوختن زبونش جمع شد.

بجای اینکه با ارامش بین همه پلاستکیها بگرده و چیز متفاوتی پیدا کنه فقط همه رو یکی یکی خالی میگرد روی زمین و بعد نگاهی جزعی بهشون مینداخت تا مطمعن بشه سوپرایزش رو از دست نداده و درست وقتس اخرین پلاستیک رو خالی کرد و امیدش رو داشت از دست میداد با چندتا پاکت سیگار مارک کنت مواجه شد..

Inside Of The ShadowsWhere stories live. Discover now