𖦹 No. 2

224 57 11
                                    


بعد از ایستادن جونگین مقابل هایپر بزرگی که نزدیکای خونه ی ییشینگ بود، از روی موتور پیاده شد و همراه با دوستش به سمت در ورودیه هایپر رفتن. سبدی برداشتن و شروع کردن به پر کردنش با خوراکی هایی که ییشینگ برای پر کردن یخچال خونش و خوردن همشون بعد از دانشگاه همراه با جونگین، بهشون نیاز داشت.

- ییشینگ نظرت چیه چنتا بطری سوجو و مرغ بگیریم و همونجا توی خونت جشن بگیریم؟

- ولی میخواستم ببرمت رستوران.

- خستم.. اون زنیکه خرفت نذاشت یذره هم استراحت کنم همش ازم کار کشید. هی این بسته رو برسون اون بسته رو برسون. فلان مشتری سفارش داد برو اونجا بیا اینجا اینکارو بکن.. عاح خدا..

- مجبوری انقدر کار برای خودت بتراشی؟ اینهمه کار پاره وقت داری معلومه خسته میشی.. علاوه بر اون دانشگاهمونم از هفته ی دیگه شروع میشه جونگینا. باید یکی از کارهاتو حذف کنی وگرن دانشگاهت رو پاس نمیتونی بکنی..

- فعلا بهشون نیاز دارم تا بتونم قرضی که از پدرم گرفتمو بهش برگردونم برای بعدش یه فکری میکنم.

- بیخیال جونگینا اون قرض خیلی هم زیاد نبود انقدر به خودت سختی نده.

همونجور که دستهاش رو توی جیبهای شلوار مشکی رنگش فرو برده بود، بیخیال به چشمهاش ییشینگ خیره شد. هنوزم ییشینگ توی این یه مورد نمیتونست درکش کنه که حقم داشت چون خودشم نمیتونست خودشو بفهمه.. ولی علاقه ای نداشت محتاج خانوادش باشه و یا اونها فکر کنن که اونقدر پولدارن که جونگین بهشون نیاز داره.

- برای تو زیاد نیست. حتما برش میگردونم و نمیخوام فکر کنن حالا که زندگیمو ازشون جدا کردم بهشون نیازی دارم. همون خونه ایم که برام گرفتن اخرش بهشون پس میدمو میرم با پول خودم یکی میگیرم.

- اون حیفه.. خونت توی بهترین نقطه ی شهره جونگین حدقل اونو کاری نداشته باش ماشینتو بفروش تو که ازش استفاده نمیکنی اونم کادوی تولدته مشکلی نداره.

- گذاشتمش هروقت پول زیادی لازم داشتم بفروشمش. الان وقتش نیست.

شونه ای بالا انداخت و دسته ی سبد که حالا بعد از پر شدنش حسابی سنگین شده بود رو محکمتر از قبل گرفت. نمیخواست جونگین رو با حرفاش و نظراتش اذیت کنه و بهش فشار بیاره اتفاقا اونم ازین طرز تفکر خوشش میومد و هرچه زودتر باید توی کارش پیشرفت میکرد تا اونم مجبور نباشه از پولی که پدر مادرش از چین براش میفرستن، استفاده کنه.

قدم برداشتن و دوتایی با‌هم به سمت یخچال بزرگ ته فروشگاه رفتن و ییشینگ با دهن باز خیره شده بود به جونگینی که همینجور دوتا دوتا بطری های سوجو رو بدون توجه به تعدادشون و یا حتی مارک و قیمت بالاشون از توی یخچال برمیداشت و به زور توی سبدِ داخل دست ییشینگ میچپوندشون.

Inside Of The ShadowsDove le storie prendono vita. Scoprilo ora