احساس سردرگمی

569 151 12
                                    


یشینگ با عصبانیت طول و عرض اتاق طی میکرد،بچه ها خیلی وقت بود به ماموریت رفته بودن و هنوز برنگشته بودن،کریس پشت میزش نشسته بود و دستاش توی هم قفل کرده بود ،از سهونم خبری نداشت،گفته بود کاری داره و باید بره بیرون اما اون احمق نگفته بود کی برمیگرده،اگر مشکلی پیش میومد چی باید به رییسش میگفت،اگر اتفاقی برای محموله میفتاد چانیول از دم همشون از تیغ میگزروند و این واقعا وحشتناک بود.

_یشینگ بس کن ،سرگیجه گرفتم ،بشین دیگه

_ هیچ خبر کوفتی نیست،میفهمی هیچ خبری نیست کریس نمیتونم بشینم،بفهم اینو

_ دوباره با تائو تماس بگیر

_ ممکنه پیش چان سوتی بده،نمیتونم از اون کمک بگیرم

_ یعنی تو این خراب شده جز هوانگ زی تائو هیچ احمق دیگ ای نیست بتونه ردشون بزنه

_ متاسفم اما اون احمق بهترین آدمیه که میشناسم و میتونه ردشون بزنه

همون لحظه گوشی کریس زنگ خورد،بعد از حرف زدن با تلفن رنگش پرید این ممکن نیست.گوشی که قطع کرد به سرعت از اتاق خارج شد حتی وقت نکرد با یشینگ راجبش حرف بزنه.

....................................................................................................................................................

اورژانس به طرز وحشتناکی شلوغ بود،یک تصادف زنجیره ای،بیمارا پشت سر هم میومدن و بک نمی دونست چی کار کنه،داشت به یکی از بیمارا رسیدگی میکرد که یکی از پرستارا صداش زد.

_ دکتر بیون انگار یکی از تصادفیا رو نمیتونن بیارن بیمارستان دکتر سا میخواست بره سر صحنه تصادف اما یکی از همراه های بیمار باهاش دعواش شد،بعدش هولش داد ک سرش به دیوار خورد و بیهوش شد.

_ هی الان کجاست؟

همین طور با عجله به سمت دکتر سا میرفت،

لعنت چرا این جوری شده بود؟چرا بعضی ها درکی نداشتن توی این شلوغی چرا همراه های بیمارها رعایت نمیکردن،بعد از معاینه ی دکتر سا متوجه شد مشکلی نیست پس به همون پرستار گفت که خودش سراغ بیمار تصادفی میره،با عجله وسایلش ور داشت،گوشیش تو جیب روپوشش انداخت و سوار امبولانس شد.

امشب خیلی وحشتناک بود،همیشه این مدل موقعیت‌ها برای خودش پیش میومد ،مثلا شب تولدش بود . ،به خاطر تریلی که نتونسته بود ترمز کنه چندین ماشین بهم زده بودن و از شانس بد همه سرنشینای ماشینا خانواده بودن و باعث اسیب به ادمای زیادی شده بود.

بکهیون همون طور که توی فکر بود سرش چرخوند آمبولانس داشت اشتباه میرفت،برگشت به تکنسین اورژانسی که کنارش بود گفت.

_هی مگ تصادف توی هونگدام نبوده کجا میریم.

چشمای تکنسین گرد شد و به روپوش بک نگاه کرد و لعنتی فرستاد و گفت :

ஜ۩۞۩ஜبلک هورس ஜ۩۞۩ஜWhere stories live. Discover now