کناراومدن با شرایط

491 122 14
                                    


بوی سوختگی میومد،دقیقا روبه روی قابلمه وایساده بود اما انقدر توی فکر بود که متوجه نشد غذایی که پخته سوخته، یکدفعه ای شخص دیگه ای شعله زیر قابلمه را خاموش کرد.

_ کجایی پسرررر،غذات داره میسوزه

کیونگسو بدون توجه به اینکه طرف مقابلش کای برگشت گفت.

_ اوه اصلا متوجه نبودم.

کای متوجه رفتار غیرعادی کیونگسو شد،کیونگ قابلمه غذا رو برداشت و داخل سطل زباله خالی کرد،همون طور که میخاست قابلمه جدیدی روی گاز بزاره،باز صدای کای را شنید.

_ کجایی تو ؟

کیونگسو بعد از کمی وقفه گفت.

_ همین جا،به نظرت بکهوین میتونه خلافکار باشه؟

کای کمی متعجب شده بود. تا حالا ندیده بود کیونگسو انقدر در ارامش باهاش حرف بزنه و حتی بهش گاو نگه،

_ فعلا که مجبوره

همان لحظه تائو وارد آشپزخونه شد و نشست.

_ کی فعلا مجبوره؟

کای و کیونگسو به سمتش برگشتن،کای آهی کشید و گفت:

_ بکهیون

_ نمیدونم چانیول دقیقا چی تو سرش میگذره و اما منم نگران بکهیونم،با این که مدت طولانی نیست میشناسمش اما بچه خوبیه.

کیونگسو متعجب به تائوی همیشه بیخیال نگاه میکرد که برای اولین بار یکی انقدر براش مهم شده که راجع بهش حرف میزنه.

کیونگسو آهی کشید و گفت:

_ امیدوارم چیزش نشه.

بعد انگار که تازه متوجه حضور کای توی آشپرخونه شده باشه،به سمتش برگشت و گفت.

_ این جا چی میخای؟اصلا کی اومدی؟

کای متعجب از این تغییر رفتار ناگهانی کیونگسو یکه خورد.

_ باز چی شده،چی کار کردم مگه،تا الان که باهام خوب بودی؟

_ حواسمم نبود،باید از حواس پرتیم استفاده کنی؟گفتم چی کار داری تو؟

کای آهی کشید و بدون جواب از آشپزخونه بیرون رفت.تائو هم چپکی به کیونگسو نگاهی انداخت که یعنی بسه خجالت بکش.

هر دو شون بی صدا کنار هم توی ماشین نشسته بودن،بکهیون راننده رو نمیشناخت،چانیولم انقدر خشک و پوکر فیس بود که میترسید بپرسه کجا میرن،دوباره یاد ده دقیقه قبل افتاد که چقدر از خراش روی صورت نازنینش ناراحت بود و چقدر تو دلش به چانیول فحش داده بود.انقدر غرق افکارش بود که متوجه نبود پارک چانیول داره باهاش حرف میزنه،چانیول مجبور شد به شونش ضربه بزنه،بکهیون هول کرده بود.

ஜ۩۞۩ஜبلک هورس ஜ۩۞۩ஜWhere stories live. Discover now