عذاب وجدان

457 120 5
                                    


چانیول توی اتاقش نشسته بود، مدام با خودش میگفت تقصیر خودش بوده و نباید به چانیول دروغ می گفته، حتی این تنبیه براش لازم بوده،اما بعدش عذاب وجدان میگرفت که چرا این کارو انجام داده.درست بود که از بیون بکهیون متنفر بود اما این مدل کتک زدنش زیاده روی بود.انگار که دوتا روح مختلف تسخیرش کرده بودن، یکی میگفت کارش اشتباهه و دیگری میگفت حقش بوده، انقدر غرق غرورشم بود که حتی نمی تونست از کسی حال بکهیون بپرسه.همچنان با خودش درگیر بود که سهون یکدفعه در باز کرد و وارد اتاق شد.

_ یک دلیل بهم بده؟فقط یک دلیل چرا باید ایم جوری کتکش میزدی؟ در حد مرگ اخههههه.

روبه روی چانیول ایستاده بود و داد و بیداد میکرد، چشمهاش قرمز بودن و تند تند نفس میکشید.

اولش چانیول خواست بگه که گولش زده و با استفاده از دروغش باهاش شرط بسته اما به سرعت یادش اومد دلیل اینکه موضوع را فهمیده سهون بوده، از جایی که سهون میشناخت هر گز خودش در مقابل بکهیون نمیبخشید.

_ رفت روی مخم.

سهون ناباور نگاهش میکرد، به کسی که از برادر براش عزیزتر بود.فقط چون بکهیون رفته بود روی مخش زده بود ناکارش کرده بود، چند بار دهنش باز و بسته کرد تا چیزی بگه اما حتی توان این کارم نداشت.

_ تا امروز هر کاری کردی، هر کاری ازت ناامید نشده بودم اما امروز نشون دادی توی عوضی بودن حد و مرزی نداری.

سهون بدون اینکه به اینکه چقدر چانیول نابود کرده نگاه نکرد.چانیول این نگاه تلخ و سرد سهون توی چشمهای همه اطرافیانش دیده بود، حتی حرفا و نگاه سوهو براش انقدر دردناک نبود چون قبلا دیده بود سوهو این جوری نگاهش میکنه اما سهون هرگز با تمام کارهایی که کرده بود همون سهون خودش بود و علاقه و اعتمادش هیچ تغییری نکرده بود.

همه به زخم های بکهیون به دیده ترحم نگاه میکردن اما هیچ کسی ندید چانیول داشت به خاطر کاری که کرده بود همون قدر عذاب میکشید.

...........................................................................................................................................

بکهیون و لوهان داشتن حرف میزدن و به شدت باهم صمیمی شده بودن، به لطف سوهو همه فهمیده بودن چه اتفاقی افتاده، کیونگسوهم هر نیم ساعت یه چیزی میبرد و بکهیون مجبور میکرد از اون بخوره.

لوهان داشت با آب و تاب چیزی برای بکهیون تعریف میکرد که در زده شد و سهون وارد اتاق شد.

_ احوال هیونگ کتک خورده؟

مشخص بود که سعی داشت حال و هوای اتاق تغییر بده.با لبخند به سمت بکهیون اومد، وقتی چشمش به بکهیون افتاد برای یک لحظه چشمهاش پر شد و سعی کرد با چند تا نفس عمیق خودش کنترل کنه.کنار تختش نشست.

ஜ۩۞۩ஜبلک هورس ஜ۩۞۩ஜWhere stories live. Discover now