فاجعه

388 122 11
                                    

بیش تر از 48 ساعت بود که هیچ کدوم از افراد اون جا نبودن، فقط بکهیون و لوهان و کیونگسو بودن، عجیب حتی کای هم با بچه ها رفته بود به یک عملیات، بکهیون دلشوره خیلی بدی داشت، نمی تو نست با کسی ارتباط برقرار کنه، تائو افرادش ساماندهی کرده بود تا از عمارت محافظت کنن. مدام طول و عرض اتاقش طی میکرد و با صدایی که از پایین اومد به سرعت از اتاق خارج شد و سراسیمه از پله ها پایین رفت. همه برگشته بودن ، صدای صحبتشون میومد اما بکهیون به شدت دلشوره داشت، همین که وارد سالن اصلی شد چانیول دید که طبق معمول سرتا پا مشکی پوشیده و بااخم به کسی نگاه میکنه، بکهیون رد نگاه چانیول رو گرفت و به دختری رسید که در مقابل چانیول روی زمین افتاده بود و مدام التماس میکرد.همین که نگاه بکهیون به دختر افتاد رنگش پرید، حضور اون دختر توی اون خونه و مقابل چانیول درک نمیکرد.هیچ کس متوجه بکهیون نبود.

چانیول مقابل دختر زانو زد و موهاش توی دستش گرفت و کشید انگاری هیچی رو نمی دید. قلب بکهیون با دیدن صحنه روبه روش به درد اومد.

_ کیم سوزی، تقاص تمام کارهایی که پدرت کرده رو پس میدی، تک تکشون ازت پس میگیرم.

چانیول انگار دیونه شده بود ونمیفهمید اونی که مقابلشه یه دختره، دخترک بیچاره از ترس رنگش پریده بود و به خاطر اینکه دهنش بسته بود حتی نمی تونست فریاد بزنه.

_ میدونی میخام باهات چی کار کنم، توی قانون من نوشته شده بود که دو تا چیز معامله نکنم، مواد و زنا، اما پدرت این لکه ننگ توی دامنم انداخته و با مدارک تقلبی که درست کرده تمام گوه کاریاش به اسم من ثبت کرده،بیش از 30 تا دختر، میفهمی بیش از 30 تا دختر بیگناه به عنوان برده جنسی فروخته اونم به کشورهای دیگه.و همش به اسم من تموم کرده، حالا که من انقدر عوضی شدم بزار پدرتم حس خانواده های بیگناه اونا رو بچشن،تو رو به عنوان برده جنسی میفروشم و فیلم تجاوز کردن بهت پخش میکنم ببینم پدرت قصد داره چی کار کنه.

هر کلمه ی که چانیول میگفت باعث میشد قلب بکهیون بیاسته ، چانیول نمی تونست بلایی سر سوزی بیاره، بکهیون نمی زاشت این اتفاق یفته، حتی فکرشم نمیکرد تمام مدت کسی که چانیول ازش متنفر بود وزیر کیم بود، دستش جلوی دهنش گزاشته بود تا صدایی ازش خارج نشه.

چانیول از کنار دخترک بیچاره بلند شد.

_ تائو این ببر بنداز یه جا تا تکلیفشو مشخص میکنم بعدا.

بعد انگاری  که چیزی یادش افتاده باشه ، چشم هاش دنبال کسی میگشتن  و در نهایت بکهیون را ترسیده گوشه سالن پیدا کرد که متعجب داشت به جای اون دختر نگاه میکرد. دلش نمی خواست بکهیون این روی چانیول  رو ببینه،اصلا دلش نمی خواست.از طرفی نیاز به آرامش داشت و تنها منبع آرامشش بکهیون بود.بدون معطلی به سمتش رفت و دستش را گرفت و جلوی چشم همه اونو به سمت اتاقش برد. همین که وارد اتاق شدن بکهیون به در چسبوند و شروع کرد به بوسیدنش،اما وقتی جوابی دریافت نکرد با بی میلی ازش جدا شد و به صورت ترسیده بکهیون نگاه کرد.

ஜ۩۞۩ஜبلک هورس ஜ۩۞۩ஜWhere stories live. Discover now